لوم
[لَ] (ع مص) لومَه. ملام. ملامه. (منتهی الارب). اِلامه. نکوهش. سرزنش. سرکوفت. بیغار. بیغاره. سراکوفت. تعییر. توبیخ. تعنیف. سرزنش کردن. (ترجمان القرآن جرجانی). نکوهیدن. (تاج المصادر) (دهار). ملامت کردن. (زوزنی). عَذل :
نصیحتگری لومش آغاز کرد
که خود را بکشتی در این آب سرد.
سعدی (بوستان).
در این سودا بترس از لوم لائم.سعدی.
|| ترس. بیم. (از منتهی الارب).
نصیحتگری لومش آغاز کرد
که خود را بکشتی در این آب سرد.
سعدی (بوستان).
در این سودا بترس از لوم لائم.سعدی.
|| ترس. بیم. (از منتهی الارب).