آویزان
(نف، ق) در حال آویختگی. || آویخته. معلق. آونگ. آون. دروا. آونگان. دلنگان.
- آویزان کردن؛ آویختن. تعلیق.
|| جنگ و گریز کنان. گریز و آویز کنان :غوریان دررمیدند و هزیمت شدند و آویزان میرفتند تا ده. (تاریخ بیهقی). || مشغول. دست بکار. آغازان. || دست بیقه :
باد سحری سپیده دم خیزانست
با میغ سیه بجنگ آویزانست.منوچهری.
- آویزان کردن؛ آویختن. تعلیق.
|| جنگ و گریز کنان. گریز و آویز کنان :غوریان دررمیدند و هزیمت شدند و آویزان میرفتند تا ده. (تاریخ بیهقی). || مشغول. دست بکار. آغازان. || دست بیقه :
باد سحری سپیده دم خیزانست
با میغ سیه بجنگ آویزانست.منوچهری.
ایجاد فرم پرداخت کاربردی با پشتیبانی از چندین درگاه بانکی؛ مناسب برای کسبوکارهای خدماتی و فروش اینترنتی.
مشاهده جزئیات محصول