لوله
[لو لَ / لِ] (اِ)(1) انبوب. نایژه. قصب. قصبه. اَنبوبه. نایزه. تنبوشه. تنوره. مِبْزَل. مِبزَلَه. ماشوره. (برهان). ناوهء کوزه. (آنندراج). هر چیز میان کاواک دراز که گذرانیدن مایعی را به کار باشد. هر مجرای استوانه ای شکل. آنچه مدور و دراز و میان خالی باشد و گاه میان پر :
شه چو حوضی دان حشم چون لوله ها
آب او از لوله ها در کوله ها...
ور در آن حوض آب شور است و پلید
هر یکی لوله همان آرد پدید
زآنکه پیوسته ست هر لوله به حوض
خوض کن در معنی این حرف خوض.
مولوی.
آب حیات در لب اینان به ظن من
از لوله های چشمهء کوثر مکیده اند.سعدی.
ابریق گر آب تا به گردن نکنی
بیرون شدن از لوله تقاضا نکند.سعدی.
خوایه؛ لولهء سنان که سرنیزه در وی باشد. (منتهی الارب).
-خوشی ها را از لولهء دماغ او برآوردن؛ با عذاب و ایذاء لذات بردهء او را به آلام بدل کردن.
- لولهء آفتابه؛ نایژهء آن(2).
- لولهء اطمینان؛ لولهء خمیده که در تجربیات شیمیائی برای جلوگیری از ترکیدن ظروف به کار است.
- لولهء بخاری؛ دودکش آن. استوانه شکلی که تنهء بخاری را به دیوار پیوندد یا مجرائی در دیوار گذشتن دود بخاری را.
- لولهء تفنگ؛ قسمت آهنین کاواک و دراز تفنگ که در قنداق جای دارد(3).
- لولهء چراغ؛ لولهء لامپا. آبگینهء استوانه شکلی که فراز چراغ نهند محیط بر شعله.
- لولهء دماغ؛ نای بینی.
- لولهء سماور؛ دودکش آن. آتش دان آن.
-مثل لولهء آفتابه خون از بینی کسی سرازیر -شدن؛ بسیار و پیوسته آمدن آن.
|| درنوردیده چون طوماری. مطوی. ملفوفه: لولهء کاغذ؛ طومار. لولهء دعا. || لوکه که آرد نخود و گندم و امثال آن بود که بریان کرده و بعضی گویند یک مشت آرد گندم یا جو بریان کرده باشد که آن را خمیر کرده باشند. (برهان). و ظاهراً در این معنی مصحف لوله باشد.
(1) - Tuyau. Siphon. Tuyau d'arrosage. Tube.
(2) - Bec.
(3) - Canon.
شه چو حوضی دان حشم چون لوله ها
آب او از لوله ها در کوله ها...
ور در آن حوض آب شور است و پلید
هر یکی لوله همان آرد پدید
زآنکه پیوسته ست هر لوله به حوض
خوض کن در معنی این حرف خوض.
مولوی.
آب حیات در لب اینان به ظن من
از لوله های چشمهء کوثر مکیده اند.سعدی.
ابریق گر آب تا به گردن نکنی
بیرون شدن از لوله تقاضا نکند.سعدی.
خوایه؛ لولهء سنان که سرنیزه در وی باشد. (منتهی الارب).
-خوشی ها را از لولهء دماغ او برآوردن؛ با عذاب و ایذاء لذات بردهء او را به آلام بدل کردن.
- لولهء آفتابه؛ نایژهء آن(2).
- لولهء اطمینان؛ لولهء خمیده که در تجربیات شیمیائی برای جلوگیری از ترکیدن ظروف به کار است.
- لولهء بخاری؛ دودکش آن. استوانه شکلی که تنهء بخاری را به دیوار پیوندد یا مجرائی در دیوار گذشتن دود بخاری را.
- لولهء تفنگ؛ قسمت آهنین کاواک و دراز تفنگ که در قنداق جای دارد(3).
- لولهء چراغ؛ لولهء لامپا. آبگینهء استوانه شکلی که فراز چراغ نهند محیط بر شعله.
- لولهء دماغ؛ نای بینی.
- لولهء سماور؛ دودکش آن. آتش دان آن.
-مثل لولهء آفتابه خون از بینی کسی سرازیر -شدن؛ بسیار و پیوسته آمدن آن.
|| درنوردیده چون طوماری. مطوی. ملفوفه: لولهء کاغذ؛ طومار. لولهء دعا. || لوکه که آرد نخود و گندم و امثال آن بود که بریان کرده و بعضی گویند یک مشت آرد گندم یا جو بریان کرده باشد که آن را خمیر کرده باشند. (برهان). و ظاهراً در این معنی مصحف لوله باشد.
(1) - Tuyau. Siphon. Tuyau d'arrosage. Tube.
(2) - Bec.
(3) - Canon.