آویز
(اِ) نام قسمی گل با ساقی باریک بطول نیم گز و کمتر و برگی سخت سبز و شبیه ببرگ نعناع و گلی چون گل انار. || منشور و جز آن از بلور و مانند آن که بر جارها و لاله ها و چلچراغها آویخته است زینت را. || آنچه از احجار کریمه چون الماس و زمرد و مانند آن که بر حلقهء گوشواره آویزند. || جنگ. پیکار. مبارزت. نبرد. درآویختن با خصم. زد و خورد :
بیفشرد ران رخش را تیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد.فردوسی.
برانگیخت از جای شبدیز را
تن و جان بیاراست آویز را.فردوسی.
چهل روز با لشکر آویز بود
گهی رزم و گه روی پرهیز بود.فردوسی.
غمین گشت و آهنگ آویز کرد
از آن پس که از جنگ پرهیز کرد.فردوسی.
با شیر و پلنگ هرکه آویز کند
آن بِهْ که ز تیر فقر پرهیز کند.
؟ (از تاریخ بیهقی).
دگر ره شد آهنگ آویز کرد
برآورد گرد اسب را تیز کرد.اسدی.
چرخ را با حاسدت آویز باد
بخت را با دشمنت پیکار باد.مسعودسعد.
- گریز و آویز؛ آویز و گریز. جنگ و گریز :اشکانیان در گریز و آویز بس استاد بودند. و رجوع به «آویز و گریز» شود.
|| منگوله. شرّابه. پَش. فَش.
بیفشرد ران رخش را تیز کرد
برآشفت و آهنگ آویز کرد.فردوسی.
برانگیخت از جای شبدیز را
تن و جان بیاراست آویز را.فردوسی.
چهل روز با لشکر آویز بود
گهی رزم و گه روی پرهیز بود.فردوسی.
غمین گشت و آهنگ آویز کرد
از آن پس که از جنگ پرهیز کرد.فردوسی.
با شیر و پلنگ هرکه آویز کند
آن بِهْ که ز تیر فقر پرهیز کند.
؟ (از تاریخ بیهقی).
دگر ره شد آهنگ آویز کرد
برآورد گرد اسب را تیز کرد.اسدی.
چرخ را با حاسدت آویز باد
بخت را با دشمنت پیکار باد.مسعودسعد.
- گریز و آویز؛ آویز و گریز. جنگ و گریز :اشکانیان در گریز و آویز بس استاد بودند. و رجوع به «آویز و گریز» شود.
|| منگوله. شرّابه. پَش. فَش.