ازدحام
[اِ دِ] (ع مص) انبوهی کردن بر. (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). زحام. زحمت. تزاحم. (مجمل اللغه). مزاحمت. بک. مک. هجوم و انبوهی کردن. (مؤید الفضلاء): که غالب همت ایشان بمعظمات امور مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام عوام نکنند. (گلستان). || فراهم آمدن. (منتهی الارب). || (اِ) انبوه. (غیاث اللغات). جمعیت(1). || انبوهی. کبکبه.
- ازدحام کردن؛ تتایع. (از منتهی الارب). مزاحمت. تزاحم.
(1) - Multitude. Presse.
- ازدحام کردن؛ تتایع. (از منتهی الارب). مزاحمت. تزاحم.
(1) - Multitude. Presse.