از بیخ
[اَ] (حرف اضافه + اسم، ق مرکب)از بن. از اصل.
- از بیخ افتادن و از بیخ برکنده شدن؛ انقعاث. انقعاف. انقعار. انجعاف. تقرب. (منتهی الارب).
- از بیخ برانداختن و از بیخ برکندن و -برکشیدن و برآوردن؛ از بن برآوردن. (آنندراج). قلع. اقتلاع. اباحه. اسحات. اقتیاض. اقتتات. الحاف. تقریب. (منتهی الارب). رجوع به ترکیب از بن برآوردن و از بن برکندن ذیل از بن شود.
- ازبیخ برکنده؛ مستأصل.
- از بیخ عرب شدن؛ استنکاف کردن. انکار. حاشا کردن. تکذیب کردن. منکر شدن به تمام.
- از بیخ افتادن و از بیخ برکنده شدن؛ انقعاث. انقعاف. انقعار. انجعاف. تقرب. (منتهی الارب).
- از بیخ برانداختن و از بیخ برکندن و -برکشیدن و برآوردن؛ از بن برآوردن. (آنندراج). قلع. اقتلاع. اباحه. اسحات. اقتیاض. اقتتات. الحاف. تقریب. (منتهی الارب). رجوع به ترکیب از بن برآوردن و از بن برکندن ذیل از بن شود.
- ازبیخ برکنده؛ مستأصل.
- از بیخ عرب شدن؛ استنکاف کردن. انکار. حاشا کردن. تکذیب کردن. منکر شدن به تمام.