لمحه
[لَ حَ] (ع اِ) اسم است از لمح. ج، لمحات، ملامح. سفکه. (منتهی الارب). زمانهء اندک که به مقدار قلیل باشد. (غیاث). چشم زد : دیگر خصلت از خصال حمیده و خصائص(1) پسندیدهء اوست که یک لمحه البصر از عمر او... ضایع نماند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص21). چون لمحهء لحظهء فراغی یابد به مطالعهء کتب و مجالست فضلا و مؤانست حکما... استیناس جوید. (ترجمهء تاریخ یمینی). || دزدیدگی نگاه و پنهان دیدگی. || دیدن در چیزی. یک بار اندک دیدن چیزی را. || درخش. (منتهی الارب). درخشیدن برق. || شبه و مانند. یقال: فیه لمحه من ابیه. || خوبی. || حُسنِ روی که آشکار گردد. (منتهی الارب).
(1) - در نسخهء خطی متعلق به کتابخانهء مؤلف: خلال.
(1) - در نسخهء خطی متعلق به کتابخانهء مؤلف: خلال.