لقوه
[لَقْ وَ] (ع اِ)(1) بیماری کجی دهان و روی از علت. (منتهی الارب). علتی که اندر عضله های روی افتد و چشم و ابرو و پوست پیشانی و لبها کوژ گردد و از نهاد طبیعی بگردد. (ذخیرهء خوارزمشاهی). علتی آلیه در روی که نیمی از روی به سوئی گردد و هیأت طبیعی آن تباه شود و دو لب به خوبی بهم نیاید و پلک یکی از دو شق تن به یکدیگر نیک منطبق نگردد. بیماریی که در نیمی از روی سستی پیدا شود و دهان خوب جفت نشود و یک چشم بر هم نیاید. کج شدن روی که بیمار نتواند یکی از دو چشم را فروبندد. کژدهانی. کژروئی. بیماری که دهن را کژ کند. (دهار). علتی که از آن دست و پای آدمی از کار بماند و روی کج شود. گویند حکماء آئینه ای ساخته اند که صاحب لقوه چون در آن بیند صحت یابد. (برهان). عله ینجذب لها شق الوجه الی جهه غیرطبیعیه فیخرج النفحه و البزقه من جانب واحد و لایحسن التقاء الشفتین و لاینطبق احدی العینین. (بحر الجواهر). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لقوه، به فتح لام و به کسر آن نیز آمده و سکون قاف مرضی باشد که یک شق از روی آدمی را به طرفی کشاند که از آفرینش طبیعی بیرون سازد و براثر این بیماری دم برآوردن و خیو افکندن تنها از شقی که از این بیماری ایمن مانده انجام گیرد و لب بالا بر لب زیرین قرار نیابد، و نیز یکی از دیدگان از بر هم زدن مژگان بازایستد. کذا فی الموجز : یک ساعت لقوه و فالج و سکته افتاد وی را. (تاریخ بیهقی ص610). و خداوند مزاج تر را علاج لقوه باید کرد. (ذخیرهء خوارزمشاهی).
رنجها داده ست کآن را چاره هست
آن به مثل لقوه و دردسر است.مولوی.
ملقوّ؛ لقوه زده. (منتهی الارب). || (ص) زن زودبارگیرنده که در اول دفعه بار گیرد (به کسر اول نیز آید) || شتر زودبارگیرنده. || عقاب ماده. عقاب سیاه گون. ذولقوه. (منتهی الارب). عقاب. (بحر الجواهر). || زن شتابکار و چست و سبک. ج، لقاء، اَلقاء. (منتهی الارب).
(1) - Le tic facial. Le tic nerveux.
رنجها داده ست کآن را چاره هست
آن به مثل لقوه و دردسر است.مولوی.
ملقوّ؛ لقوه زده. (منتهی الارب). || (ص) زن زودبارگیرنده که در اول دفعه بار گیرد (به کسر اول نیز آید) || شتر زودبارگیرنده. || عقاب ماده. عقاب سیاه گون. ذولقوه. (منتهی الارب). عقاب. (بحر الجواهر). || زن شتابکار و چست و سبک. ج، لقاء، اَلقاء. (منتهی الارب).
(1) - Le tic facial. Le tic nerveux.