لعب
[لَ] (ع مص) لِعب. لَعِب. تلعاب. بازی کردن. (منتهی الارب) (زوزنی). عبث. لهو. (منتهی الارب) :
بازیچه خانه ای است پر از کودک
لهو است و لعب پایهء دیوارش.ناصرخسرو.
بازیچه خانه ای است پر از کودک
لهو است و لعب پایهء دیوارش.ناصرخسرو.