لعب
[لَ عِ] (ع اِ) لِعْب. لعبه. بازی. (منتهی الارب).
- لهو و لعب:دریغا که فصل جوانی برفت
به لهو و لعب زندگانی برفت.
سعدی (بوستان).
عقل و ادب پیش گیر و لهو و لعب بگذار. (گلستان). و دیگر خدمتگاران به لهو و لعب مشغول. (گلستان سعدی چ یوسفی ص78). || (ص) بازیگر. (منتهی الارب).
- لهو و لعب:دریغا که فصل جوانی برفت
به لهو و لعب زندگانی برفت.
سعدی (بوستان).
عقل و ادب پیش گیر و لهو و لعب بگذار. (گلستان). و دیگر خدمتگاران به لهو و لعب مشغول. (گلستان سعدی چ یوسفی ص78). || (ص) بازیگر. (منتهی الارب).