لطایف
[لَ یِ] (ع ص، اِ) جِ لطیفه. لطائف. لطیفه ها. رجوع به لطیفه شود : ابوالمظفر رئیس غزنین نایب پدرش خواجه علی به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب و لطایف. (تاریخ بیهقی ص247). رسول آنجا رسید و پیغامها بر وجه نیک بگذارد و لطایف به حدی به کار آورد تا آن قوم را به خوابی فروکرد. (تاریخ بیهقی ص691). و آن اطناب و مبالغت مقرون به لطایف و ارادات از داستان شیر و گاو اتفاق افتاده است. (کلیله و دمنه). ابوالفضل در لطایف ادب بارع تر بود. (ترجمهء تاریخ یمینی). سلطان بر لطایف صنع باری و عواید کرم او شکر میگفت. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 419). آن صحایف لطایف نگار و منشآت غرابت آثار. (حبیب السیر ص123).و رجوع به لطائف شود.