آوند
[وَ] (اِ) دلیل. بیّنه. (برهان). حجت :
چنین گفت با پهلوان زال زر
گر آوند خواهی به تیغم نگر.فردوسی.(1)
|| آونگ :
بر بستر غم خفت عدوی تو چنان زار
کش تن شود از تار قزا کند شکسته
وز دار عنان گشت حسود تو نگونسار
چون خوشهء انگور بر آوند شکسته.سوزنی.
(1) - عبدالقادر بغدادی در لغات شاهنامه این بیت را آورده و آوند را به معنی بیّنه و مرادف های آن گرفته است. بیت در شاهنامه های چاپی و خطی متداول نیست، و نیز کلمهء آوند باین معنی در جائی دیده نشده و ریشه شناسان نیز اصلی برای آن نیافته اند.
چنین گفت با پهلوان زال زر
گر آوند خواهی به تیغم نگر.فردوسی.(1)
|| آونگ :
بر بستر غم خفت عدوی تو چنان زار
کش تن شود از تار قزا کند شکسته
وز دار عنان گشت حسود تو نگونسار
چون خوشهء انگور بر آوند شکسته.سوزنی.
(1) - عبدالقادر بغدادی در لغات شاهنامه این بیت را آورده و آوند را به معنی بیّنه و مرادف های آن گرفته است. بیت در شاهنامه های چاپی و خطی متداول نیست، و نیز کلمهء آوند باین معنی در جائی دیده نشده و ریشه شناسان نیز اصلی برای آن نیافته اند.