لش
[لَ] (اِ) لاشه. لاش. جیفه. مردار. جسد بیروح. جسم حیوان روح بشده. || کشته و پوست کندهء گاو و گوسفند و امثال آن. گاو و گوسفند کشته و پوست برکنده. رجوع به لاشه و لاش شود. || (ص) کنایه است از سخت بیکاره و کاهل. سخت تنبل. که تن به کار ندهد. که در پی تحصیل روزی زن و فرزند و کسان نباشد. || در تداول عامه، کنایه است از بی عار. بی غیرت. نامرد. نهایت بی غیرت.