آوند
[وَ] (اِ) (از: آو، آب + وند، خنور) اناء. ظرف. خنور. وعاء. باردان. || کوزهء آب. ظرف شراب. کوزهء شراب. خنور آب. (المعجم) :
چون آب بگونهء هر آوند شوی.
ابوحنیفهء اسکافی (از فرهنگ اسدی).
مبادا ساغرش یک لحظه از خون رزان خالی
فلک را تا رود خون شفق زین نیلی آوندش.
عمید لوبکی.
که بنیت آدمی چون آوندی ضعیف است. (کلیله و دمنه).
شود هر سفالی که آوند می
بر ما بود بهتر از تاج کی.؟ (از فرهنگها).
-آوند شراب؛ قحف. بط. صراحی. صراحیه. بلبله. باطیه. ناجو. قرابه.
|| تخت و مسند.(1) || شطرنج. || اول و نخست. و باین معنی بکسر ثالث هم گفته اند. (برهان). || صولجان.
(1) - ظ. مصحف اورنگ باشد.
چون آب بگونهء هر آوند شوی.
ابوحنیفهء اسکافی (از فرهنگ اسدی).
مبادا ساغرش یک لحظه از خون رزان خالی
فلک را تا رود خون شفق زین نیلی آوندش.
عمید لوبکی.
که بنیت آدمی چون آوندی ضعیف است. (کلیله و دمنه).
شود هر سفالی که آوند می
بر ما بود بهتر از تاج کی.؟ (از فرهنگها).
-آوند شراب؛ قحف. بط. صراحی. صراحیه. بلبله. باطیه. ناجو. قرابه.
|| تخت و مسند.(1) || شطرنج. || اول و نخست. و باین معنی بکسر ثالث هم گفته اند. (برهان). || صولجان.
(1) - ظ. مصحف اورنگ باشد.