لبد
[لُ بَ] (ع ص، اِ) مرد خانه نشین و جای گیر که به تلاش روزی نرود و سفر نگزیند. (منتهی الارب). || مالٌ لبد؛ مال بسیار. منه قوله تعالی: ما لبدا. (منتهی الارب). مال برهم نهاده. بسیار از مال و جز آن. (منتخب اللغات). بسیار برهم نهاده. (ترجمان القرآن جرجانی). || مردم انبوه و بسیار . (منتخب اللغات). گروهانی انبوهی کننده. (ترجمان القرآن علامهء جرجانی). یقال: الناس لبد؛ ای مجتمعون. ج، لبده. || ابولبد؛ شیر بیشه. (منتهی الارب). || (اِخ) کرکس پسین لقمان الذی بعثته عاد الی الحرم یستسقی لها فلما اهلکوا خیر لقمان بین بقاء سبع بعرات(1) سمر من اظب عفر فی جبل وعر لایمسها القطر و بین بقاء سبعه انسر کلما هلک نسر خلف بعده نسر فاختار النسور و کان آخرها لبداً. و این لقمان عاد است غیر لقمان حکیم علیه السلام یکهزار و سه صد سال زندگانی کرد و این عمر هفت کرکس است. (منتهی الارب).
(1) - در تاج العروس آمده: هکذا فی نسختنا بالعین و یوجد فی بعض نسخ الصحاح بقرات بالقاف.
(1) - در تاج العروس آمده: هکذا فی نسختنا بالعین و یوجد فی بعض نسخ الصحاح بقرات بالقاف.