لباده
[لُبْ با دَ / دِ / لُ دَ / دَ](1) (اِ) چوبی که بر گردن گاو قلبه و گاو گردون گذارند. لُباد. (برهان). چوبی که بر گردن گاو نهند تا ارابه و گردونه را بکشد. (آنندراج) :
آتش خشم تو چون زبانه برآرد
شیر فلک برنهد به گاو لباده.کمال اسماعیل.
- لباده بر خر نهادن؛ رخت بر خر نهادن. رفتن. گریختن.
- لباده بر گاو بستن؛ کنایه از رحلت کردن. راهی شدن. رفتن :
لبادت را چنان بر گاو بندد
که چشمی گرید و چشمیت خندد.نظامی.(2)
(1) - آنندراج و انجمن آرا بتخفیف ضبط کرده اند.
(2) - معنی یوغ که به این کلمه داده اند ظاهراً از استنباط غلط بیت کمال اسماعیل ذیل کلمهء لباده و شعر نظامی در ذیل کلمهء لباد است.
آتش خشم تو چون زبانه برآرد
شیر فلک برنهد به گاو لباده.کمال اسماعیل.
- لباده بر خر نهادن؛ رخت بر خر نهادن. رفتن. گریختن.
- لباده بر گاو بستن؛ کنایه از رحلت کردن. راهی شدن. رفتن :
لبادت را چنان بر گاو بندد
که چشمی گرید و چشمیت خندد.نظامی.(2)
(1) - آنندراج و انجمن آرا بتخفیف ضبط کرده اند.
(2) - معنی یوغ که به این کلمه داده اند ظاهراً از استنباط غلط بیت کمال اسماعیل ذیل کلمهء لباده و شعر نظامی در ذیل کلمهء لباد است.