لب
[لَب ب] (ع مص) اقامت کردن. جای گرفتن. || بستن پیش بند پالان شتر را. (منتهی الارب). || لب قمیصه حریراً؛ دوخت بر گردن پیراهنش زهی از ابریشم. (دزی). || بر سینهء کسی زدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر). زدن شمشیر بر موضعی از گردن که مقتل است. || محاذی و روباروی شدن. (منتهی الارب). برابر شدن.