لاله
[لَ / لِ] (اِ) معمولا گلهای پیازداری را گویند که نام علمی آنها تولیپا(1) و از خانوادهء لیلیاسه(2) و آن از دستهء سوسن ها و از تیرهء سوسنی هاست و کاسه و جام آن تشکیل جامی قشنگ و کامل میدهد. (گیاه شناسی گل گلاب ص281). انواع لاله های وحشی در ایران عبارتند از: لالهء داغدار قرمز(3) و لالهء زرد(4) و لالهء سفید(5). و لاله ای که در شیراز خودروست و گلهای سه رنگ دارد (پشت گل برگها قرمزرنگ و داخل آن سپید داغدار) توسط پرفسور گائوبا استاد سابق دانشکدهء کشاورزی به افتخار حافظ نامگذاری شده است، یعنی آن را تولیپا حافظ(6) نامیده است.
شقر. شقّار. شقران. شقّاری. سکب. (منتهی الارب). شقایق. (بحر الجواهر). آلاله. رجوع به آلاله شود. اسدی در لغت نامه گوید: شقایق بود و به تازی شنبلید گویندش نیز؟ و بیت ذیل را از قریع شاهد آورده است :
من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم
سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بر رویم.
(این شاهد برای شنبلید معنی دادن لاله، صحیح بنظر می آید چه روی عاشق به شنبلید ماند یعنی زرد است نه سرخ اما جای دیگر لاله را در این معنی ندیده ام). وردالزعفران. (مهذب الاسماء)(7). شقایق النعمان. (مفاتیح) (منتهی الارب) : صفت روغن لاله که شقایق النعمان گویند... (ذخیرهء خوارزمشاهی). صاحب برهان گوید هر گلی را گویند که خودرو باشد عموماً و لالهء داغدار که آن را لالهء نعمان خوانند خصوصاً و آن بر چند نوع است. لالهء کوهی و لالهء صحرائی و لالهء شقایق لالهء دل سوخته و لالهء دل سوز و لالهء خطایی و لالهء خودروی و بعضی بدینگونه آورده اند: لالهء سرخ و لالهء زرد و لالهء سفید و لالهء آل و لالهء دوروی و لالهء نعمان و کنایه از لب معشوق هم هست. (برهان). صاحب آنندراج گوید: هر گل خودروی یا چون مطلق گویند لالهء لعل مراد باشد که میان آن سیاه است و آن را لالهء نعمان نیز خوانند و اگر با صفتی استعمال کنند مث لالهء کبود و لالهء سبز مراد خالص باشد و جمیع لاله ها هفت نوع اند: لالهء کوهی. لالهء صحرایی. لالهء شقایق. لالهء دورو. لالهء دلسوز. لالهء دلسوخته. لالهء نعمان و این لاله را خطایی نیز گویند... و در واقعات بابری مذکور است که در کوهستان کابل به اقسام رنگ میشود چنانکه حسب الحکم یک مرتبه بشمار آمد سی و دو قسم بود و نوعی است از لاله که از آن بوی گل سرخ می آید و من آن را لالهء گلبوی خطاب دادم و به همین شهرت یافت. به هر تقدیر: سیراب. خونین پیاله. خونین کفن. صحرانشین. سیاه چشم از صفات وی: شمع. چراغ. مشعل. تنور. چام. پیاله. قدح. کلاه. گوش. هاون. سنان. شبستان از تشبیهات اوست و منسوب است به بربر. حکیم رودکی گفته :
آن بت عیار فتنه آن بت فرخار
آن به دو رخسار چون دو لالهء بربر.
(و شاید بَربَر، صورتی از بربار باشد). و نیز باید دانست که چون معشوق را به نام گل میخوانند به نام لاله خواندن نیز مستفاد میشود که صحیح باشد... :
شاهان جهان به روز میعاد
دیوانهء حسن آن پریزاد
مستانه به حسن میرسیدند
صفهای نثار میکشیدند
وان لاله بصد شمائل گل
میگشت به کف حمائل گل.
شیخ ابوالفضل فیاضی.
و از اقسام اوست لالهء سرخ و لالهء زرد و لالهء سپید و لالهء رومی و لالهء صحرائی و لالهء مقراضی و لالهء خودروی و آن را لالهء خودرنگ نیز گفته اند و لالهء قرمزی و لالهء آل و لالهء دلسوز و لالهء دلسوخته و لالهء داغدار و لالهء کوهی و لالهء الوند و لالهء نعمان و آن را شقائق نعمان و لالهء شقائق و تنها شقائق و آذرگون و لالهء دختر هم گویند... لیکن از این بیت ملاطغرا :
لاله در کار چراغان بیشتر سرگرم شد
چون شقایق چید هر سو در چمن صد شمعدان.
مستفاد میشود که شقائق گل دیگر است نه از انواع لاله... - انتهی. (ظاهراً لاله در این بیت لالهء مقابل لامپا باشد).
صاحب غیاث اللغات گوید: منسوب به لال به معنی سرخ یا آنکه هاء زائده لاحق شده مثل خان و خانه و آن گلی معروف است و چند قسم میباشد: لالهء کوهی. لالهء صحرائی. لالهء نعمانی. لالهء شقایق. لالهء دلسوخت. لالهء دلسوز. لالهء خطائی. لالهء خودروی. لالهء سفید. لالهء زرد. لالهء عباسی. لالهء پیکانی. لالهء مقراضی و لالهء دختری... و منقول از شرفنامهء ظهیرالدین محمد بابر پادشاه در واقعات بابری نوشته که قریب پنجاه نوع لاله در بعضی از اطراف کابل به ملاحظه آمده - انتهی :
چون برگ لاله بوده ام و اکنون
چون سیب پژمریده بر آونگم.رودکی.
و گشته زین پرند سبز شاخ بیدبن ساله
چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر لاله.
رودکی.
شکفت لاله، تو زیغال بشکفان که همی
ز پیش لاله به کف برنهاده به زیغال.رودکی.
فروتر ز کیوان ترا اورمزد
برخشانی لاله اندرفرزد.ابوشکور.
باده بر(8) ساعدش از ساتگنی سایه فکند
گفتی از لاله پشیزستی بر ماهی سیم.معروفی.
یاقوت وار لاله بر برگ لاله ژاله
کرده بر او حواله غوّاص درّ دریا.کسائی.
نوروز و جهان چون بت نوآئین
از لاله همه کوه بسته آذین.کسائی.
ندارد برِ آن زلف، مشک، بوی
ندارد برِ آن روی، لاله، زیب.عماره.
زمین سر بسر خسته و کشته شد
و یا لاله و زعفران رُسته شد.فردوسی.
سرشک سر ابر چون ژاله گشت
همه کوه و هامون پر از لاله گشت.
فردوسی.
بیابان چو دریای خون شد درست
تو گفتی ز روی زمین لاله رست.فردوسی.
چو رخشنده گردد جهان ز آفتاب
رخ نرگس و لاله بیند پر آب.فردوسی.
دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین.فردوسی.
دریده درفش و نگونسار کوس
چو لاله کفن، روی چون سندروس.فردوسی.
یکی لشکر آراسته چون بهشت
تو گفتی هوا بر زمین لاله کشت.فردوسی.
تو گفتی هوا ژاله بارد همی
به سنگ اندرون لاله کارد همی.فردوسی.
دو جادوش پر خواب و پر آب روی
پر از لاله رخسار و پر مشک موی.فردوسی.
من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم
سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بررویم.
قریع.
خیز تا گل چنیم و لاله چنیم
پیش خسرو بریم و توده کنیم.فرخی.
تا مورد سبز باشد چون زمرد
تا لاله سرخ باشد چون مرجان.فرخی.
تا خوید نباشد برنگ لاله
تا خار نباشد ببوی خیرو.فرخی.
بزرّینه جام اندرون لعل مل
فروزنده چون لاله بر زرد گل.عنصری.
ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لالهء سنبل حجابی یا مه عنبر نقاب.عنصری.
همی بوستان سازی از دشت او
چمنهاش پر لاله و چاوله.عنصری.
لاله چون مریخ اندر شده لختی به کسوف
گل دو روی چو بر ماه سهیل یمنا.
منوچهری.
لاله به شمشاد برآمیختند
ژاله به گلنار درآویختند.منوچهری.
از لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت
سرخ و سپید گشت چو دیبای پای رشت.
منوچهری.
خون دل لاله در دل لاله
افسرده شد از نهیب کم عمری.منوچهری.
بلبلکان با نشاط قمریکان با خروش
در دهن لاله مشک در دهن نحل نوش.
منوچهری.
لاله تو گوئی چو طفلکی است دهن باز
لبش عقیقین و قعر کامش اسود.
(منسوب به منوچهری).
اندر میان لاله دلی هست عنبرین
دل عنبرین بود چو عقیقین جسد بود.
منوچهری.
قوس قزح کمان کنم از شاخ بید تیر
از برگ لاله رایت و از برق ذوالفقار.
منوچهری.
بر روی لاله قیر به شنگرف برچکید
گوئی که مادرش همه شنگرف داد و قیر.
منوچهری.
رنگ رخ لاله را از نی و عود است خال
شمع گل زرد را از می و مشک است شم.
منوچهری.
تا لاله و نسرین بود تا زهره و پروین بود
تا جشن فروردین بود تا عیدهای اضحیه.
منوچهری.
در دهن لاله باد ریخته و بیخته
بیخته مشک سیاه ریخته در ثمین.
منوچهری.
نوروز درآمد ای منوچهری
با لالهء لعل و با گل حمری.منوچهری.
لاله دل از فتیلهء عنبر کند همی
نسرین دهان ز دُرّ منضّد کند همی.منوچهری.
دشت مانندهء دیبای منقش گشته است
لاله بر طرف چمن چون که آتش گشته است.
منوچهری.
بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها
وانگه پیاله ها همه آکنده مشک و بان.
منوچهری.
گل شکفت و لاله بنمود از نقاب سبز(9) روی
آن ز عنبر برد بوی و این ز گوهر برد رنگ.
منوچهری.
اگر بی تو ببینم لاله در باغ
نهد لاله بر این خسته دلم داغ.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
یکی جام زرین بکف پر نبید
چو لاله می و جام چون شنبلید.اسدی.
همیشه تا نبود خوید سرخ، چون گلنار
همیشه تا نبود سبز، لاله چون برغست.
(از فرهنگ اسدی).
با چرخ پر ستاره نگه کن چون
پر لاله سبزه در خور و مقرون است.
ناصرخسرو.
ز لاله گهی سنگ در زر بگیرد
گهی گنج سازد به سنگ اندر از زر.
ناصرخسرو.
نه سوی راه سذابست ره لالهء لعل
گرچه زان آب خورد لاله که خورده ست سذاب.
ناصرخسرو.
کنون دو چشم مرا لاله و زریر یکیست
چرا که عارض چون لاله شد زریر مرا.
سوزنی.
گل چو لاله نبود در غم کوتاهی عمر
لاله را سینه همی سوزد و گلرا دامن.
رفیع الدین لنبانی.
چرا چو لالهء نشکفته سرفکنده نه ای
که آسمان ز سرافگندگیست پابرجا.خاقانی.
سرو ز بالای سر پنجهء شیران نمود
لاله که آن دید ساخت گرد خود آتش حصار.
خاقانی.
ساری گفتا که هست سرو ز من پای لنگ
لاله از او به که کرد دشت به دشت انقلاب.
خاقانی.
گفت می خور تا برون آئی ز پوست
لاله نیز از پوست زان آمد برون.خاقانی.
صبحا به گلاب لاله بنشان
این دردسری که شب کشیدم.خاقانی.
دل لاله را کامد از خون بجوش
فرو مال و خونی به خاکی بپوش.نظامی.
سهی سرو از چمن قامت کشیده
ز عشق لاله پیراهن دریده.نظامی.
چو لاله چشم سیاه از خمار داری سرخ
پیاله تا به سحر دوش در کجا زده ای.
سلیم (از آنندراج).
برای هاون لاله که لعل است و شبه درهم
بسازد دستهء مشکین نسیم عنبر سارا.
سلمان (از آنندراج).
چنان پرتو افشاند شمع قمر
که زد شعله از مشعل لاله سر.
ظهوری.
آقای پورداود نوشته اند(10): لاله از رستنیهایی است که در سخن از آن بناچار پای چند رستنی دیگر بمیان می آید. لاله را در تازی شقایق خوانند، در همهء کتابهای مفردات ادویه در زیر همین نام تعریف گردیده، و در ادبیات فارسی نیز همین واژه بجای لاله بکار رفته و لفظ مرادف آن دانسته شده است.
جام کبود و بادهء سرخ و شعاع زرد
گوئی شقایق است و بنفشه است و شنبلید.
کسائی.
و بسا همین کلمه با نعمان آورده میشود:
باغها داشتم پُر از گل سرخ
دشتها بر شقایق نعمان.
فرخی.
همچنان که لالهء نعمان گفته میشود:
در لاله زار لالهء نعمان سرخ روی
خالی ز مشک و غالیه بر خد کند همی.
منوچهری (دیوان ص69)(11).
در فارسی و لهجه های ایران اَلاله هم آمده :
اَلاله کوهساران هفته ای بی
بنفشه جویباران هفته ای بی
منادی میکرو شهرو بشهرو
وفای گلعذاران هفته ای بی.
باباطاهر.
بمناسبت داغ سیاهی که در میان گل آن دیده میشود، آن را لالهء داغدار و لالهء دلسوخته یا لالهء دلسوز خوانند :
چه خوری خون چو لالهء دلسوز
خوش نظر باش و بوستان افروز.
خواجو.
همین گیاه است که لالهء خودروی هم خوانده میشود :
درود از من بدان خود روی لاله
که دارد چشمم آکنده به ژاله.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ص381).
در لغت نامهء اسدی چ تهران آمده: لاله شقایق بود بتازی، و شنبلید گویندش نیز قریع گوید :
من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم
سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بر رویم(12).
اینکه لاله و شقایق و شنبلید یک گیاه پنداشته شده پیداست که دُرست نیست. در فرهنگها در لغت شنبلید این شعر از اسدی گواه آورده شده:
یکی جام زرّین به کف پُر نبید
چو لاله می و جام چون شنبلید.
و این میرساند که خود اسدی لاله و شنبلید را یک گیاه نمیدانسته، چنانکه فرخی گفته:
از کوه تا به کوه بنفشه است و شنبلید
از پشته تا بپشته سمن زار و لاله زار.
شنبلیت یا شنبلید را در فارسی نیز سورنجان گویند، قطران گفته:
تا گشت زیر غالیه گلنار تو نهان
چون شنبلید کردم رخسار خویشتن.
ابن سینا در قانون گوید: «سورنجان هو اصل نبات له ورد ابیض اصفر»(13) آن را در لاتین کلخیکوم(14) خوانند. و در تحفهء حکیم مؤمن چنین تعریف شده: «شنبلید اسم فارسی شکوفهء سورنجان است». باز در تحفهء حکیم مؤمن آمده: «سورنجان بیخی است شبیه به سیر صحرائی و مایل به استدارت و پوست او مایل بسرخی و اندرون سفید و شیرین طعم... و برگش شبیه ببرگ کرّات و از آن قویتر و ساقش بقدر شبری و گلش زرد، به فارسی شنبلید نامند، شبیه به زنبق کوچکی و سیاه او را گلش سرخ میباشد و منبت او کوهها». بنابراین لاله با شنبلید (= سورنجان) هیچ پیوستگی ندارد. در ادبیات فارسی شنبلید به مناسبت گل زرد رنگش در تشبیهات بکار رفته است. همچنین شقایق نباید مشتبه شود با انامونی، چنانکه در اسماءُ العقار آمده: «شقائق هی شقایق النعمان و هوالشقر و هوالذی تسمیه البربر طکرد، و اسمه الیونانی انامونی، و منه بستانی و منه مازهره ابیض».(15)این انامونی در یونانی (آنامُن) خوانده میشود و در گیاه شناسی گلی بهمین اسم معروف است و چندین گونه از آن به رنگهای سرخ تیره و آبی و سفید در باغها پرورش میشود. برخی گمان برده اند که کلمهء عربی نعمان که به معنی خون است و از آن یاد خواهیم کرد، از همین لغت یونانی باشد.(16) دیگر اینکه در اسماء العقار آمده: «بخور مریم... انّ هذا الاسم واقع علی اصول العشبه التی یقال آذریون».(17) در فرهنگها نیز فارسی شقایق را آذرگون یا آذریون یاد کرده اند. در فرهنگ جهانگیری آمده «آذرگون نوعی از شقایق بود که کنارهای آن بغایت سرخ رنگ میشود و میانه اش سیاه باشد».(18) در فرهنگ رشیدی آمده: «آذرگون گلی آتش رنگ که به عربی آذریون، و به خراسان همیشه بهار، و به شیرازی خیری و گاو چشم گویند و در فرهنگ نوعی از شقایق بود که کنارهای آن بغایت سرخ رنگ شود و میانه اش سیاه». در فرهنگ سروری نیز آذریون مانند فرهنگ رشیدی بیان شده و این شعر از ظهیر به گواه آورده شده:
هوای طاعت تست آن نسیم جان پرور
که از میانهء آذر بروید آذریون.
در فرهنگ انجمن آرا نیز آذرگون و آذریون نوعی از شقایق است و از قطران شاهد آورده:
ز خون و تف همه روزه دو دیده و دل من
یکی به آذر ماند یکی به آذرگون.
آذریون یا آذرگون گلیست سرخ رنگ که در ادبیات ما بسیار به آن بر میخوریم، از آن جمله معزّی گوید:
زدوده تیغها اندر کف ایشان چو نیلوفر
شده نیلوفر از خون بداندیشان چو آذریون.
که پنهان کرد جز ایزد به سنگ خاره در آتش
که رویاند همی جزوی ز خاک تیره آذریون.
سنائی غزنوی.
در منتهی الارب آمده: «آذریون معرب آذرگون فارسی است، و آن آفتاب پرست باشد، گل آن زرد و بزرگ و پهن و مدور، و در وسط آن برگ ریزهء سیاه میباشد. گرم و تر است، و در قدیم آن را اهل فارس در دیدنش تعظیم داشتندی و در خانه ها پراکندندی». در لغت نامهء اسدی آمده «خجسته، یکی میمون بود، و یکی گلی هست که آن را آذرگون گویند، رنگش زرد و میانش سیاه...». آذرگون و آذریون هر دو یکی است. تبدیل گاف بیاء همانند بسیار دارد، چون زرگون و زریون:
مشرق به نور صبح سحرگاهان
رخشان بسان طارم زریون است.
ناصرخسرو.
و همایون مانند هما = هماگون، جز اینها. چنانکه دیده میشود نزد برخی آذریون فارسی شقایق دانسته شده، و نزد برخی دیگر بخور مریم آذریون خوانده شده دستهء سوم آذریون و همیشه بهار را یکی پنداشته، و دستهء چهارم آن را گل آفتاب پرست دانسته است. شک نیست که هیچیک ازین گیاهان پیوستگی با لاله (= شقایق) ندارد. برای اینکه سخن دراز نگردد از گفتگو در سر هر یک آنها خودداری میکنیم. گیاهی که موضوع گفتار ماست لاله است که در عربی شقایق یا شقایق النعمان خوانده میشود، و در لاتین در گیاه شناسی پاپاوِر رُاآس(19) نام دارد.(20)زمخشری در مقدمه الادب (صص 467 - 538) گوید: «شقایق النعمان، لالهء کوهی». و همزمان اوالمیدانی در السّامی فی الاسامی آورده: «الشّعر و الشقایق النعمان، لاله». خوارزمی (محمدبن احمدبن یوسف الکاتب) که در دومین نیمه از قرن چهارم هجری میزیسته، در مفاتیح العلوم مینویسد: «شقایق النعمان، هی لاله». از اینکه لاله را شقایق نعمان یا نعمانی یا نعمی(21) گفتند، دو وجه بیان کرده اند، یکی اینکه نعمان در زبان عرب به معنی خون است، خود این کلمه نزد برخی، چنانکه اشاره کردیم معرب از یونانی انمونه(22)میباشد. بمناسبت رنگ سرخ این گل آن را نعمان خوانده اند، یعنی لالهء خون رنگ، در سرزمین سوریه و فلسطین گل شقایق فراوان دیده میشود، برخی از دانشمندان در نام شقایق نعمان به خون جوان بسیار زیبای اَدُنی(23) که در داستان فینیفیه خرسی او را درید منتقل شده اند.(24) مانند این داستان گیاهی نزد ایرانیان؛ خون سیاوشان (= پرسیاوشان) خوانده شده است، در شاهنامه آمده، پس از آنکه سیاوش را به فرمان افراسیاب پادشاه توران سر بریدند:
بساعت گیاهی از آن خون برست
جز ایزد که داند که آن چون برست
گیا را دهم من کنونت نشان
که خوانی همی خون اِسیاوشان.
نزد برخی دیگر این گل به نعمان بن منذر بازخوانده شده است. این نعمان بن منذر از خاندان بنی لخم است که در حیره از ملوک دست نشاندهء ساسانیان بودند، آخرین پادشاه این خاندان نعمان سوم را که بدین عیسی گرویده بود در میان سالهای 595 و 604 بفرمان خسروپرویز به زندان افکندند و کشتند. نزد برخی، او را در خانقین به زندان افکندند، و نزد برخی دیگر در زندان ساباط نزدیک تیسفون. همچنین مرگ او را نویسندگانی، چون طبری و اغانی و ابن قتیبه و مسعودی و یعقوبی و بکری و یاقوت به اختلاف یاد کرده اند. نزد برخی به او زهر خورانیدند، و برخی دیگر نوشته اند در زندان از طاعون بمرد، نزد خوارزمی و چند نویسندهء دیگر او را زیر پای پیل افکندند: «ثم النعمان بن المنذر و هوالذی قتله ابرویز تحت ارجل الفیله و هو آخر ملوک لخم و بعده ایاس بن قبیصه الّطائی»(25) خاقانی شروانی در قصیدهء معروف خود دربارهء طاق کسری در جایی که گوید:
از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شهمات شده نعمان.
اشاره به همین نعمان است. پس از او خاندان پادشاهی بنی لخم از میان رفت. خسروپرویز بجای او یک عرب از قبیلهء طی را به شهریاری حیره برگماشت. شقایق النعمان باید به نعمان بن منذر همزمان بهرام گور باز خوانده شده باشد نه به آخرین نعمان که نعمان سوم بشمار است. اما نگارنده گمان میبرد که مفهوم کلمهء نعمان که خون باشد در این وجه تسمیه مراد بوده نه کسی از خاندان بنی لخم. بسیاری از نویسندگان کتب ادویه که از شقایق یا لاله یاد کرده اند هر دو وجه را آورده اند.
در شرح صیدنهء ابوریحان بیرونی دربارهء آن آمده: «از اینکه رنگش به خون ماند نعمان خوانده شده، و یا اینکه نعمان بن المنذر نخستین بار این گیاه در بستان خویش پرورش کردن فرمود». همچنین در مخزن الادویه آمده: «شقایق النعمان... و به فارسی لاله نامند... در وجه تسمیهء آن گفته اند: شبیه به خون که سرخ است، و خون را نعمان نامند. و نیز گفته اند چون نعمان بن منذر آن را بسیار دوست میداشت و اول کسی بود که در خورنق اطراف قصر خود کاشته بود... آن نباتی است شبیه به خشخاش در نبات و برگ و گل و ثمر و دانه، الاآنکه از آن در همه چیز کوچکتر و تخم آن ریزه و بری و بستانی میباشد... افیون حاصل از آن مانند آنکه از گوزهء (= غوزه = جوزه) خشخاش اخذ مینمایند، بسیار قوی التخدیر و السکر...». در تحفهء حکیم مؤمن نیز از تریاقی که از لاله گیرند یاد شده: «شقایق معروف است، چون نعمان بن منذر در خورنق اولا زرع نموده، مسمی به شقایق النعمان گشته، و او برّی و بستانی میباشد، شبیه به نبات خشخاش، و برگ بستانی از آن کوچکتر و ثمر دانه اش مثل خشخاش کوچکی و مخدّر و قوی، و تریاق او بغایت قوی السکر». ابوالفرج اصفهانی در کتاب الاغانی گوید: «و کان ظهرالکوفه منبت الشقایق فحمی ذلک المکان فنسب الیه، فقیل شقائق النعمان».(26) در بحر الجواهر آمده: «شقایق النعمان لالهء کوهی، و یقال له انومیا. قال المبرّه: انّالنعمان هوالدّم فشبه الشقر بالدم فی حمرته...».
از آنچه گذشت، پیداست که لاله نام گیاهی است از جنس کوکنار و آن را در عربی شقایق خوانند، همچنین در فارسی لاله نام گیاهی است که در زبانهای اروپائی تولیپه و تولیپ و تولپه(27) خوانده میشود، اما این گیاه اخیر، جز گلش، دیگر هیچ چیزش شبیه به شقایق نیست و اص از جنس کوکنار نیست، و در خاصیت تریاقی هم با آن شرکت ندارد. فقط ترکیب گلش مانند گل شقایق لاله ای است. پیشینیان هم برای اینکه این دو گیاه مختلف بهم مشتبه نشود با افزودن صفتی آنها را مشخص داشته اند. در تحفهء حکیم مؤمن یک گونه از این تولیپه لالهء سرنگون نامیده شده، و گونهء دیگر لالهء نعمان، این چنین:
«لالهء سرنگون اسم نباتی است معروف و در باغها غرس میکنند، پیاز او چون با دنبه بالمناصفه کوبیده بجوشانند تا آب سوخته شود، روغن بماند. طلای او جهه عرق النسا (سیاتیک)(28) مجرّب یافته اند». «لالهء نعمان اسم فارسی نباتی است. برگش شبیه به برگ زنبق... و گلش مانند شقایق و بزرگتر از آن و بیخش مانند پیاز و بقدر فندقی و طولانی و در چند پردهء او چیزی شبیه به ابریشم مطبوخ و بسیار نرم و پردهء بیرون او سیاه و مغزش سفید و شیرین و ساقش بقدر چهار انگشت است...».
چنانکه دیده میشود این دو رستنی با شقایق هیچ خویشاوندی ندارند. اینها در ریشه پیاز دارند و برگشان همانند برگ زنبق است و باید افزوده که گلبرگ آنها نیز اندکی ستبرتر از گلبرگ شقایق است. گفتیم در اشعار گویندگان ما لالهء نعمان بکار رفته، اما در برخی از موارد نمیتوان دانست که مراد آنان شقایق است یا آنچنانکه حکیم مؤمن نوشته گیاهی است که تولیپه خوانند.
در مخزن الادویه نیز لالهء سرنگون و لالهء نعمانی مانند تحفه المؤمنین یاد شده است. از اینکه این رستنی یکبار با صفت سرنگون آورده شده و بار دیگر با صفت نعمان یا نعمانی، ناگزیر بر دو تیره از یک گیاه اراده شده است. همین گیاه و یک گونهء بستانی آن است که در المآثر و آلاثار بنام «لالهء فرنگی» از گلهای معروف زمان ناصرالدین شاه قاجار برشمرده شده است(29)، این لاله از گیاهان بومی آسیاست. در سرزمین خراسان چنانکه شنیده ام، خودروی آن فراوان است. در گیاه شناسی هم دو گونه تولیپه شناخته شده، یکی خودرو که در بیشه ها و کنار رودها در اروپا هم دیده میشود و آن را «تولیپه سیلوستریس»(30) گویند، و دیگر بستانی که در باغها پرورش یافته بنام: «تولیپه ژسنریانا».(31)مرزو بوم این لالهء بستانی دانسته نشد کجاست، این گل بواسطهء پرورش در باغها تغییری یافته، امروزه همه رنگ از آن موجود است و یک گونهء از آن پُر پَر و یک گونهء دیگر با گلبرگهای پر چین و شکن است. گویا آسیای مرکزی و سرزمین کریمه و کرانهء دریای گرگان (= خزر) مرز و بوم این گل است. آنچه یقین است این است که این گل از مشرق به اروپا رسیده است. در سال 1554 م. بوسبک(32) فرستادهء امپراطور آلمان فردیناند اول(33) برای نخستین بار در یک باغ شهر «ادرنه»(34) آن را دیده و پس از آن از قسطنطنیه به وینه فرستاده، و از این جا رفته رفته به همه جای اروپا درآمده است. در سال 1570 به هلاند رفته و در آنجا باندازه ای خوب پرورش یافته که امروزه آن کشور در کشت این گل نامبردار است و گل و پیاز آن یکی از کالاهای بزرگ آنجا بشمار میرود. ناگزیر ترکها این گل زیبا را از دشتهای ترکستان که هنوز هم در آن سرزمینهای لاله های خودرو و رنگارنگ بسیار دیده میشود، به قسطنطنیه برده اند.(35) تاریخ ورود این گل به کشورهای اروپا کم و بیش در دست است، چیزی که برای ما اهمیت دارد همان نام آن است که هیئت لاتین گرفته تولیپه(36) خوانده شده، و در زبانهای اروپا چون ایتالیائی و فرانسه و آلمانی و انگلیسی و جز اینها به همین نام شناخته شده (تولیپانو، تولیپ، تولپ)(37) نامی که به این گل زیبا داده شده هیچ شاعرانه نیست. تولیپه با کلمهء توربن(38) که به معنی عمامه است یکی است. شاید مترجم بوسبک(39) در قسطنطنیه در وصف این گل این لغت را به زبان رانده، و آن را در بزرگی و شکل به عمامه (توربن)(40) تشبیه کرده باشد. به هرحال این گیاه با نام تولیپه از ترکیه به اروپا رفت و در آنجا به همین نام نامزد گردید خود ترکها این گل را در همان زمان لاله مینامیدند. کلمهء بیجا و نادرستی که بوسبک به وینه فرستاده، تولیپم(41) بوده و این تحریف شدهء کلمهء تولبند است که به معنی عمامه است. این کلمه را همه نوشته اند که فارسی است. جزء اخیر آن که بند باشد روشن است اما در فارسی از برای دل یا دول معنی متناسبی نیافتم، امروزه در فارسی ادبی عمامه را دستار خوانند. در مقدمه الادب زمخشری عمامه ترجمه شده به: دستار، دلبند، دستار بی ریشه.(42) در ترجمهء فارسی انجیلهای چهارگانه که از قرن هفتصد هجری است آمده شمعون در پی او در رسید و در گور در رفت و دید کفنها جدا نهاده و آن دولبند که بر سر او پیچیده بود نبود.(43) بنابه تحقیقی که کردم در لهجهء پوربی که یکی از لهجات هند است (در یوپی) دل یا دول به معنی دستار سرخ است و در زبان ترکی عثمانی تولبند، پارچه ای است که به عمامه بندند. اما خود واژهء لاله رسیدن به ریشه و بن آن با دو لام، حرفی که در زبانهای باستانی ایران چون اوستایی و پارسی هخامنشی وجود نداشته، دشوار است. واژه های فارسی که دارای حرف لام است میدانیم که در لهجه های باستانی آن لام «راء» بوده و معادل بسیاری از آنها را در زبانهای اوستایی و پارسی هخامنشی سراغ داریم، اما واژهء لاله را در زبان پهلوی هم که الفبای آن علامت مخصوصی از برای صوت لام دارد نیافتم. شک نیست که لغت لاله مانند خود گیاه، (هر دو جنس آن) دیرگاهی است که در ایران زمین شناخته شده بیش از هزار سال است که سر زبانها است. در کهن ترین نمونه هائی که از فارسی بجای مانده، به لاله، و لاله برگ، و لاله پوش، و لاله رخ، و لاله زار و لاله گون، و لاله سار (نام مرغی است) بر میخوریم، و در فرهنگها هفت گونه لاله برشمرده شده است. شک نیست که واژهء لاله با لال که به معنی سرخ است سر و کاری دارد و گلی که لاله خوانده شده به مناسبت همین رنگ است :
از تازه گل لاله که در باغ بخندد
در باغ نکو گر نگری چشم شود آل.(44)فرخی.
دو لب چو نار کفیده دو لب چو سوسن سرخ
دو رخ چو نار شکفته دو برگ لالهء لال.(45)
لالرنگ و لالفام، به معنی سرخ رنگ یا یاقوت گون است، ناگزیر از همین بنیاد است لالکا که تاج خروس است :
تبر از بس که زد به دشمن کوس
سرخ شد همچو لالکای خروس.رودکی.
همچنین لالک و لالکا به معنی کفش، شاید پای افزار سرخ رنگ، با همین واژه ها پیوستگی داشته باشد :
آخر ارچه عقل ما گم شد ولی از روی حس
سر ز بالش باز میدانیم و پای از لالکا.(46)
سنائی.
دریغ از آن شرف و خوبی و فضایل او
که عاشق است بر آن لاله روی لالک دوز.
سوزنی.
در لهجهء سمنانی لالکه(47) به معنی کفش است(48)و باز به اعتبار مفهوم کلمهء لال است که گوهری لال خوانده شده و لعل معرّب آن است. از کلمات نسبهً متأخر است که داخل زبان عربی شده، و تبدیل یافتن «الف» لال به «عین» لعل همانند کاک فارسی است که معرّب آن کعک است.(49) آن چنانکه نام گوهر لال = لعل از صفت لال = سرخ و لاله است. نام یک گوهر گرانبهای دیگر که یاقوت باشد نیز از یاکینتوس(50) میباشد که در یونانی نام گلی بوده است. یاقوت را معرّب از یاکند فارسی دانسته اند، چنانکه جوالیقی و ثعالبی و سیوطی و گروهی دیگر و چند تن از خاورشناسان اروپائی:
کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان
جمست را چه خطر هر کجا بود یاکند.(51)
ممکن است عربها نام این گوهر را از ایرانی یا سریانی گرفته باشند. امّا خود کلمهء یاکند، به هیئت یاکینتوس(52) در کهن ترین اثر کتبی یونانیان در ایلیاد(53) که به همر(54) باز خوانده شده، یاد گردیده و آن نام گلی است، و شاید گلی سرخ رنگ بوده و به مناسبت همین رنگ، سنگ گرانبهائی (یاقوت) چنین نامیده گردیده است. در این جا باید یادآور شویم که در زبانهای کنونی اروپا یاقوت، روبی(55)، روبیس(56)، روبن(57) خوانده میشود، و این از کلمهء لاتینی روبر(58) یا روبُر(59) که به معنی سرخ است گرفته شده است، آن چنان که یاکینتوس به هیئت یاکند بما رسیده به هیئتهای دیگری داخل زبانهای سامی چون آرامی و سریانی و امهری (زبان حبشه) و عربی و همچنین زبان ارمنی گردیده است.(60)لاله را در تداول عامه لاله بشکنگ نامند. || مجازاً روی زیبای نیکوان. روی نیکوی گلگون. روی معشوقه. رخسار. بناگوش :
به حجاب اندرون شود خورشید
چون تو گیری از آن دو لاله حجیب.رودکی.
در شگفتم از آن دو کژدم تیز
که چرا لاله اش به جفت گرفت.خسروی.
همی اشک بارید بر کوه سیم
دو لاله ز خوشاب کرده دو نیم.فردوسی.
خوی گرفته لالهء سیرابش از تف نبید
خیره گشته نرگس موژانش از خواب و خمار.
فرخی.
|| لاله (در گوش). لالکا. قوف. لالهء گوش؛ درون حلقهء بیرونی گوش.(61) رجوع به لالهء گوش شود. || شاید در بیت زیر از لاله مراد انگشت یا ناخن معشوق است :
به لاله تختهء گل را تراشید
بلؤلؤ گوشهء مه را خراشید.نظامی.
|| مقابل لامپا. نوعی چراغ. شمعدانی که کاسهء بلور دارد.
-امثال: لاله را شب روشن میکنند.
(1) - Tulipa.
(2) - Liliacees.
(3) - T.Montana.
(4) - T.Chrysantha.
(5) - T.Bumilis.
(6) - T.Hafesii. (7) - کذا در سه نسخهء خطی مهذب الاسماء(؟)
(8) - ن ل: می بر آن.
(9) - ن ل: سرخ.
(10) - مهر، سال 8 شمارهء 1 ص9 تا 17.
(11) - باز منوچهری گوید:
شکفته لالهء نعمان بسان خوب رخساران
بمشک اندر زده دلها بخون اندر زده سرها.
(ص1 چ تهران 1326 بکوشش دبیرسیاقی).
بگوش پُر شود از کوس نالهء تندر
بتیغ بردمد از خاک لالهء نعمان.
(مسعودسعد باهتمام رشیدیاسمی تهران 1319 ص104).
(12) - این لغت با این شاهد در ملحقات لغت فرس اسدی (چ تهران 1319 باهتمام اقبال) یاد شده، در لغت اسدی چ گتنگن 1897 م. باهتمام پاول هورن نیامده است.
(13) - قانون ابن سینا ص319.
(14) - Colchicum. (15) - شرح اسماءالعقار چ قاهره 1940 شماره 359.
(16) - همین کتاب شمارهء 359.
(17) - بهمین کتاب شمارهء 55 در اسماءالعقار در دنبالهء جمله ای که یاد کردیم آمده: «هی المعروفه فی الاندلس بالذهبیه، لان نورها لون الذهب، و یقال لها ادریونه».
(18) - در فرهنگ جهانگیری چاپ هند، اشعاری هم از سنائی و ازرقی شاهد آورده که غلط چاپ شده است.
(19) - Papaver rhoeas. (20) - پلینیوس در نخستین سدهء میلادی از لاله Pavot rhoeas یاد کرده مینویسد: گلی است که بویژه در کشتزار جو میروید، Plinius.N.H.XIX,53,2 این گل در فرانسه Coquelicot و در آلمانی Wilder Mohn و در انگلیسی Corn poppy نام دارد.
(21) - در فردوس الحکمه چ برلین ص397 آمده: شقایق النعمی حِرّیف حار یذهب بیاض العین.
(22) - Anemone.
(23) - Adoni (Adonis). (24) - نگاه کنید به شرح اسماء العقار p.180No.359 و به فرهنگ ایران باستان ج1 تألیف آقای پورداود ج1 ص135 و 137 و به :
Handbuch der Altorientalischen Geisteskultur von Alfered - Jeremias. Leipzig 1913.S.268-9.
(25) - مفاتیح العلوم خوارزمی ص69.
(26) - منتخب کتاب اغانی به اهتمام خلیلی تهران 1319 ص 91.
, Tulip(فرانسوی) , Tulipe(لاتینی)
(27)
.(آلمانی) , Tulpe(انگلیسی) Tulipa
(28) - Sciatique. (29) - نگاه کنید به المآثر و الآثار تألیف محمد حسنخان اعتمادالسلطنه چ تهران 1306 ص99.
(30) - Tulipa Silvestris.
(31) - Tulipa Gesneriana.
(32) - Busbeck.
(33) - Ferdinand I.
(34) - Adrianople. (35) - نگاه کنید به:
Das Leben der Pflanze, IV Band, Stuttgart 1911. S. 1822 - 1824.
و به:
Kulturpflanzen und Haus - tiere, von V. Hehn 8. Auflage Berlin 1911, S. 516 - 519.
(36) - Tulipa.
(37) - Tulipano, Tulipe, Tulpe, Tulip.
(38) - Turban.
(39) - Busbeck. (40) - نگاه کنید به:
Morgenlandische Worter in
Deutschen, von Ennolittmann. Auflage
Tubingen 1924, S. 113 und 116.
(41) - Tulipam. (42) - نگاه کنید به مقدمه الادب زمخشری چ لبسیا (لیپسیک) 1854 ص62 س6.
(43) - نگاه کنید به:
Diatessaron Persiano, par G.Messina,
Roma 1951, p. 366.
(44) - در برخی از فرهنگها که همین شعر گواه آورده شده، آمده: در باغ نکوتر نگری چشم شود لال.
(45) - در لغت فرس اسدی آمده: «لال، لعل باشد. عنصری گوید: دو لب چو نار کفیده...» این شعر را در دیوان عنصری چ تهران 1363 به اهتمام یحیی قریب در قصیدهء: خدایگان خراسان و آفتاب کمال ...، نیافتم، اما در دیوان فرخی سیستانی ص53 آمده:
دو لب چو نار کفیده چو برگ سوسن زرد
دو رخ چو نار شکفته چو برگ لالهء لال.
(46) - باید همین کلمه باشد که منوچهری کوتاه کرده، لکا گفته:
کبک چون طالب علم است و درین نیست شکی
مسأله خواند تا بگذرد از شب سه یکی
بسته زیر گلو از غالیه تحت الحَنکی
پیرهن دارد زین طالب علمانه یکی
ساخته پایکها را ز لکامو زگَکی
وز دو تیریز سترده قلم و کرده سیاه.
منوچهری (دیوان، چ دبیرسیاقی ص153).
(47) - نگاه کنید به:
ZDMG. XXXII, Leipzig 1818, S.435-541.
(48) - lalekeh. (49) - کاک و کلوچه نسبتش گر به دو ماه کرده ام
سهل مبین که فکر آن من بدو ماه کرده ام.
بسحاق اطعمه.
و نیز گوید:
هر سخنی که در حق مرغ و حلاوه گفته ام
کاک و کلوچه در میان هر دو گواه کرده ام.
(دیوان بسحاق اطعمه چ قسطنطنیه 1303 ص73).
یا حبذا الکعک بلحم مثرود
و خشکنان مع سویق مقنود.
نگاه کنید به معرب جوالیقی بکلمات: القند و الکعک چ قاهره 1361. و نگاه کنید به:
Studien uber die Persischen
Fremdworter im Klassischen
Arabische, von A.Siddiqi, S.71.
در زبانهای آلمانی بگفتهء لیتمان Cakes و Keeksبا کاک، و کعکه و کعک فارسی و عربی یکی است، اما چون در زبان یونانی Kakeis و در قبطی kakeموجود است میتوان گفت که این واژه اصلاً از سرزمین مصر است. نگاه کنید به:
Morgenlandische Worter im
Deutschen, von En. Littmann.
(50) - Yakinthos. (51) - شاکر بخاری، یاکند یاقوت باشد.
(52) - Yakinthos.
(53) - Ilieade.
(54) - Homere.
(55) - Ruby.
(56) - Rubis.
(57) - Rubin.
(58) - Ruber.
(59) - Rubor. (60) - نگاه کنید به:
Neupersische Schriftsprache, vonPaul Horn im Grundriss der Iranischen Philologie 1.B.2.Abt. Strassburg 1898 - 1901, S. 6. The Foreign Vocabulary of the Quran, by Arthur Geffrey. Baroda, 1938 p. 289.
(61) - Pavillon de l'oreille.
شقر. شقّار. شقران. شقّاری. سکب. (منتهی الارب). شقایق. (بحر الجواهر). آلاله. رجوع به آلاله شود. اسدی در لغت نامه گوید: شقایق بود و به تازی شنبلید گویندش نیز؟ و بیت ذیل را از قریع شاهد آورده است :
من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم
سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بر رویم.
(این شاهد برای شنبلید معنی دادن لاله، صحیح بنظر می آید چه روی عاشق به شنبلید ماند یعنی زرد است نه سرخ اما جای دیگر لاله را در این معنی ندیده ام). وردالزعفران. (مهذب الاسماء)(7). شقایق النعمان. (مفاتیح) (منتهی الارب) : صفت روغن لاله که شقایق النعمان گویند... (ذخیرهء خوارزمشاهی). صاحب برهان گوید هر گلی را گویند که خودرو باشد عموماً و لالهء داغدار که آن را لالهء نعمان خوانند خصوصاً و آن بر چند نوع است. لالهء کوهی و لالهء صحرائی و لالهء شقایق لالهء دل سوخته و لالهء دل سوز و لالهء خطایی و لالهء خودروی و بعضی بدینگونه آورده اند: لالهء سرخ و لالهء زرد و لالهء سفید و لالهء آل و لالهء دوروی و لالهء نعمان و کنایه از لب معشوق هم هست. (برهان). صاحب آنندراج گوید: هر گل خودروی یا چون مطلق گویند لالهء لعل مراد باشد که میان آن سیاه است و آن را لالهء نعمان نیز خوانند و اگر با صفتی استعمال کنند مث لالهء کبود و لالهء سبز مراد خالص باشد و جمیع لاله ها هفت نوع اند: لالهء کوهی. لالهء صحرایی. لالهء شقایق. لالهء دورو. لالهء دلسوز. لالهء دلسوخته. لالهء نعمان و این لاله را خطایی نیز گویند... و در واقعات بابری مذکور است که در کوهستان کابل به اقسام رنگ میشود چنانکه حسب الحکم یک مرتبه بشمار آمد سی و دو قسم بود و نوعی است از لاله که از آن بوی گل سرخ می آید و من آن را لالهء گلبوی خطاب دادم و به همین شهرت یافت. به هر تقدیر: سیراب. خونین پیاله. خونین کفن. صحرانشین. سیاه چشم از صفات وی: شمع. چراغ. مشعل. تنور. چام. پیاله. قدح. کلاه. گوش. هاون. سنان. شبستان از تشبیهات اوست و منسوب است به بربر. حکیم رودکی گفته :
آن بت عیار فتنه آن بت فرخار
آن به دو رخسار چون دو لالهء بربر.
(و شاید بَربَر، صورتی از بربار باشد). و نیز باید دانست که چون معشوق را به نام گل میخوانند به نام لاله خواندن نیز مستفاد میشود که صحیح باشد... :
شاهان جهان به روز میعاد
دیوانهء حسن آن پریزاد
مستانه به حسن میرسیدند
صفهای نثار میکشیدند
وان لاله بصد شمائل گل
میگشت به کف حمائل گل.
شیخ ابوالفضل فیاضی.
و از اقسام اوست لالهء سرخ و لالهء زرد و لالهء سپید و لالهء رومی و لالهء صحرائی و لالهء مقراضی و لالهء خودروی و آن را لالهء خودرنگ نیز گفته اند و لالهء قرمزی و لالهء آل و لالهء دلسوز و لالهء دلسوخته و لالهء داغدار و لالهء کوهی و لالهء الوند و لالهء نعمان و آن را شقائق نعمان و لالهء شقائق و تنها شقائق و آذرگون و لالهء دختر هم گویند... لیکن از این بیت ملاطغرا :
لاله در کار چراغان بیشتر سرگرم شد
چون شقایق چید هر سو در چمن صد شمعدان.
مستفاد میشود که شقائق گل دیگر است نه از انواع لاله... - انتهی. (ظاهراً لاله در این بیت لالهء مقابل لامپا باشد).
صاحب غیاث اللغات گوید: منسوب به لال به معنی سرخ یا آنکه هاء زائده لاحق شده مثل خان و خانه و آن گلی معروف است و چند قسم میباشد: لالهء کوهی. لالهء صحرائی. لالهء نعمانی. لالهء شقایق. لالهء دلسوخت. لالهء دلسوز. لالهء خطائی. لالهء خودروی. لالهء سفید. لالهء زرد. لالهء عباسی. لالهء پیکانی. لالهء مقراضی و لالهء دختری... و منقول از شرفنامهء ظهیرالدین محمد بابر پادشاه در واقعات بابری نوشته که قریب پنجاه نوع لاله در بعضی از اطراف کابل به ملاحظه آمده - انتهی :
چون برگ لاله بوده ام و اکنون
چون سیب پژمریده بر آونگم.رودکی.
و گشته زین پرند سبز شاخ بیدبن ساله
چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر لاله.
رودکی.
شکفت لاله، تو زیغال بشکفان که همی
ز پیش لاله به کف برنهاده به زیغال.رودکی.
فروتر ز کیوان ترا اورمزد
برخشانی لاله اندرفرزد.ابوشکور.
باده بر(8) ساعدش از ساتگنی سایه فکند
گفتی از لاله پشیزستی بر ماهی سیم.معروفی.
یاقوت وار لاله بر برگ لاله ژاله
کرده بر او حواله غوّاص درّ دریا.کسائی.
نوروز و جهان چون بت نوآئین
از لاله همه کوه بسته آذین.کسائی.
ندارد برِ آن زلف، مشک، بوی
ندارد برِ آن روی، لاله، زیب.عماره.
زمین سر بسر خسته و کشته شد
و یا لاله و زعفران رُسته شد.فردوسی.
سرشک سر ابر چون ژاله گشت
همه کوه و هامون پر از لاله گشت.
فردوسی.
بیابان چو دریای خون شد درست
تو گفتی ز روی زمین لاله رست.فردوسی.
چو رخشنده گردد جهان ز آفتاب
رخ نرگس و لاله بیند پر آب.فردوسی.
دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین.فردوسی.
دریده درفش و نگونسار کوس
چو لاله کفن، روی چون سندروس.فردوسی.
یکی لشکر آراسته چون بهشت
تو گفتی هوا بر زمین لاله کشت.فردوسی.
تو گفتی هوا ژاله بارد همی
به سنگ اندرون لاله کارد همی.فردوسی.
دو جادوش پر خواب و پر آب روی
پر از لاله رخسار و پر مشک موی.فردوسی.
من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم
سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بررویم.
قریع.
خیز تا گل چنیم و لاله چنیم
پیش خسرو بریم و توده کنیم.فرخی.
تا مورد سبز باشد چون زمرد
تا لاله سرخ باشد چون مرجان.فرخی.
تا خوید نباشد برنگ لاله
تا خار نباشد ببوی خیرو.فرخی.
بزرّینه جام اندرون لعل مل
فروزنده چون لاله بر زرد گل.عنصری.
ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لالهء سنبل حجابی یا مه عنبر نقاب.عنصری.
همی بوستان سازی از دشت او
چمنهاش پر لاله و چاوله.عنصری.
لاله چون مریخ اندر شده لختی به کسوف
گل دو روی چو بر ماه سهیل یمنا.
منوچهری.
لاله به شمشاد برآمیختند
ژاله به گلنار درآویختند.منوچهری.
از لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت
سرخ و سپید گشت چو دیبای پای رشت.
منوچهری.
خون دل لاله در دل لاله
افسرده شد از نهیب کم عمری.منوچهری.
بلبلکان با نشاط قمریکان با خروش
در دهن لاله مشک در دهن نحل نوش.
منوچهری.
لاله تو گوئی چو طفلکی است دهن باز
لبش عقیقین و قعر کامش اسود.
(منسوب به منوچهری).
اندر میان لاله دلی هست عنبرین
دل عنبرین بود چو عقیقین جسد بود.
منوچهری.
قوس قزح کمان کنم از شاخ بید تیر
از برگ لاله رایت و از برق ذوالفقار.
منوچهری.
بر روی لاله قیر به شنگرف برچکید
گوئی که مادرش همه شنگرف داد و قیر.
منوچهری.
رنگ رخ لاله را از نی و عود است خال
شمع گل زرد را از می و مشک است شم.
منوچهری.
تا لاله و نسرین بود تا زهره و پروین بود
تا جشن فروردین بود تا عیدهای اضحیه.
منوچهری.
در دهن لاله باد ریخته و بیخته
بیخته مشک سیاه ریخته در ثمین.
منوچهری.
نوروز درآمد ای منوچهری
با لالهء لعل و با گل حمری.منوچهری.
لاله دل از فتیلهء عنبر کند همی
نسرین دهان ز دُرّ منضّد کند همی.منوچهری.
دشت مانندهء دیبای منقش گشته است
لاله بر طرف چمن چون که آتش گشته است.
منوچهری.
بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها
وانگه پیاله ها همه آکنده مشک و بان.
منوچهری.
گل شکفت و لاله بنمود از نقاب سبز(9) روی
آن ز عنبر برد بوی و این ز گوهر برد رنگ.
منوچهری.
اگر بی تو ببینم لاله در باغ
نهد لاله بر این خسته دلم داغ.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
یکی جام زرین بکف پر نبید
چو لاله می و جام چون شنبلید.اسدی.
همیشه تا نبود خوید سرخ، چون گلنار
همیشه تا نبود سبز، لاله چون برغست.
(از فرهنگ اسدی).
با چرخ پر ستاره نگه کن چون
پر لاله سبزه در خور و مقرون است.
ناصرخسرو.
ز لاله گهی سنگ در زر بگیرد
گهی گنج سازد به سنگ اندر از زر.
ناصرخسرو.
نه سوی راه سذابست ره لالهء لعل
گرچه زان آب خورد لاله که خورده ست سذاب.
ناصرخسرو.
کنون دو چشم مرا لاله و زریر یکیست
چرا که عارض چون لاله شد زریر مرا.
سوزنی.
گل چو لاله نبود در غم کوتاهی عمر
لاله را سینه همی سوزد و گلرا دامن.
رفیع الدین لنبانی.
چرا چو لالهء نشکفته سرفکنده نه ای
که آسمان ز سرافگندگیست پابرجا.خاقانی.
سرو ز بالای سر پنجهء شیران نمود
لاله که آن دید ساخت گرد خود آتش حصار.
خاقانی.
ساری گفتا که هست سرو ز من پای لنگ
لاله از او به که کرد دشت به دشت انقلاب.
خاقانی.
گفت می خور تا برون آئی ز پوست
لاله نیز از پوست زان آمد برون.خاقانی.
صبحا به گلاب لاله بنشان
این دردسری که شب کشیدم.خاقانی.
دل لاله را کامد از خون بجوش
فرو مال و خونی به خاکی بپوش.نظامی.
سهی سرو از چمن قامت کشیده
ز عشق لاله پیراهن دریده.نظامی.
چو لاله چشم سیاه از خمار داری سرخ
پیاله تا به سحر دوش در کجا زده ای.
سلیم (از آنندراج).
برای هاون لاله که لعل است و شبه درهم
بسازد دستهء مشکین نسیم عنبر سارا.
سلمان (از آنندراج).
چنان پرتو افشاند شمع قمر
که زد شعله از مشعل لاله سر.
ظهوری.
آقای پورداود نوشته اند(10): لاله از رستنیهایی است که در سخن از آن بناچار پای چند رستنی دیگر بمیان می آید. لاله را در تازی شقایق خوانند، در همهء کتابهای مفردات ادویه در زیر همین نام تعریف گردیده، و در ادبیات فارسی نیز همین واژه بجای لاله بکار رفته و لفظ مرادف آن دانسته شده است.
جام کبود و بادهء سرخ و شعاع زرد
گوئی شقایق است و بنفشه است و شنبلید.
کسائی.
و بسا همین کلمه با نعمان آورده میشود:
باغها داشتم پُر از گل سرخ
دشتها بر شقایق نعمان.
فرخی.
همچنان که لالهء نعمان گفته میشود:
در لاله زار لالهء نعمان سرخ روی
خالی ز مشک و غالیه بر خد کند همی.
منوچهری (دیوان ص69)(11).
در فارسی و لهجه های ایران اَلاله هم آمده :
اَلاله کوهساران هفته ای بی
بنفشه جویباران هفته ای بی
منادی میکرو شهرو بشهرو
وفای گلعذاران هفته ای بی.
باباطاهر.
بمناسبت داغ سیاهی که در میان گل آن دیده میشود، آن را لالهء داغدار و لالهء دلسوخته یا لالهء دلسوز خوانند :
چه خوری خون چو لالهء دلسوز
خوش نظر باش و بوستان افروز.
خواجو.
همین گیاه است که لالهء خودروی هم خوانده میشود :
درود از من بدان خود روی لاله
که دارد چشمم آکنده به ژاله.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ص381).
در لغت نامهء اسدی چ تهران آمده: لاله شقایق بود بتازی، و شنبلید گویندش نیز قریع گوید :
من از بس ناله چون نالم من از بس مویه چون مویم
سرشک ابر بر لاله بود چون اشک بر رویم(12).
اینکه لاله و شقایق و شنبلید یک گیاه پنداشته شده پیداست که دُرست نیست. در فرهنگها در لغت شنبلید این شعر از اسدی گواه آورده شده:
یکی جام زرّین به کف پُر نبید
چو لاله می و جام چون شنبلید.
و این میرساند که خود اسدی لاله و شنبلید را یک گیاه نمیدانسته، چنانکه فرخی گفته:
از کوه تا به کوه بنفشه است و شنبلید
از پشته تا بپشته سمن زار و لاله زار.
شنبلیت یا شنبلید را در فارسی نیز سورنجان گویند، قطران گفته:
تا گشت زیر غالیه گلنار تو نهان
چون شنبلید کردم رخسار خویشتن.
ابن سینا در قانون گوید: «سورنجان هو اصل نبات له ورد ابیض اصفر»(13) آن را در لاتین کلخیکوم(14) خوانند. و در تحفهء حکیم مؤمن چنین تعریف شده: «شنبلید اسم فارسی شکوفهء سورنجان است». باز در تحفهء حکیم مؤمن آمده: «سورنجان بیخی است شبیه به سیر صحرائی و مایل به استدارت و پوست او مایل بسرخی و اندرون سفید و شیرین طعم... و برگش شبیه ببرگ کرّات و از آن قویتر و ساقش بقدر شبری و گلش زرد، به فارسی شنبلید نامند، شبیه به زنبق کوچکی و سیاه او را گلش سرخ میباشد و منبت او کوهها». بنابراین لاله با شنبلید (= سورنجان) هیچ پیوستگی ندارد. در ادبیات فارسی شنبلید به مناسبت گل زرد رنگش در تشبیهات بکار رفته است. همچنین شقایق نباید مشتبه شود با انامونی، چنانکه در اسماءُ العقار آمده: «شقائق هی شقایق النعمان و هوالشقر و هوالذی تسمیه البربر طکرد، و اسمه الیونانی انامونی، و منه بستانی و منه مازهره ابیض».(15)این انامونی در یونانی (آنامُن) خوانده میشود و در گیاه شناسی گلی بهمین اسم معروف است و چندین گونه از آن به رنگهای سرخ تیره و آبی و سفید در باغها پرورش میشود. برخی گمان برده اند که کلمهء عربی نعمان که به معنی خون است و از آن یاد خواهیم کرد، از همین لغت یونانی باشد.(16) دیگر اینکه در اسماء العقار آمده: «بخور مریم... انّ هذا الاسم واقع علی اصول العشبه التی یقال آذریون».(17) در فرهنگها نیز فارسی شقایق را آذرگون یا آذریون یاد کرده اند. در فرهنگ جهانگیری آمده «آذرگون نوعی از شقایق بود که کنارهای آن بغایت سرخ رنگ میشود و میانه اش سیاه باشد».(18) در فرهنگ رشیدی آمده: «آذرگون گلی آتش رنگ که به عربی آذریون، و به خراسان همیشه بهار، و به شیرازی خیری و گاو چشم گویند و در فرهنگ نوعی از شقایق بود که کنارهای آن بغایت سرخ رنگ شود و میانه اش سیاه». در فرهنگ سروری نیز آذریون مانند فرهنگ رشیدی بیان شده و این شعر از ظهیر به گواه آورده شده:
هوای طاعت تست آن نسیم جان پرور
که از میانهء آذر بروید آذریون.
در فرهنگ انجمن آرا نیز آذرگون و آذریون نوعی از شقایق است و از قطران شاهد آورده:
ز خون و تف همه روزه دو دیده و دل من
یکی به آذر ماند یکی به آذرگون.
آذریون یا آذرگون گلیست سرخ رنگ که در ادبیات ما بسیار به آن بر میخوریم، از آن جمله معزّی گوید:
زدوده تیغها اندر کف ایشان چو نیلوفر
شده نیلوفر از خون بداندیشان چو آذریون.
که پنهان کرد جز ایزد به سنگ خاره در آتش
که رویاند همی جزوی ز خاک تیره آذریون.
سنائی غزنوی.
در منتهی الارب آمده: «آذریون معرب آذرگون فارسی است، و آن آفتاب پرست باشد، گل آن زرد و بزرگ و پهن و مدور، و در وسط آن برگ ریزهء سیاه میباشد. گرم و تر است، و در قدیم آن را اهل فارس در دیدنش تعظیم داشتندی و در خانه ها پراکندندی». در لغت نامهء اسدی آمده «خجسته، یکی میمون بود، و یکی گلی هست که آن را آذرگون گویند، رنگش زرد و میانش سیاه...». آذرگون و آذریون هر دو یکی است. تبدیل گاف بیاء همانند بسیار دارد، چون زرگون و زریون:
مشرق به نور صبح سحرگاهان
رخشان بسان طارم زریون است.
ناصرخسرو.
و همایون مانند هما = هماگون، جز اینها. چنانکه دیده میشود نزد برخی آذریون فارسی شقایق دانسته شده، و نزد برخی دیگر بخور مریم آذریون خوانده شده دستهء سوم آذریون و همیشه بهار را یکی پنداشته، و دستهء چهارم آن را گل آفتاب پرست دانسته است. شک نیست که هیچیک ازین گیاهان پیوستگی با لاله (= شقایق) ندارد. برای اینکه سخن دراز نگردد از گفتگو در سر هر یک آنها خودداری میکنیم. گیاهی که موضوع گفتار ماست لاله است که در عربی شقایق یا شقایق النعمان خوانده میشود، و در لاتین در گیاه شناسی پاپاوِر رُاآس(19) نام دارد.(20)زمخشری در مقدمه الادب (صص 467 - 538) گوید: «شقایق النعمان، لالهء کوهی». و همزمان اوالمیدانی در السّامی فی الاسامی آورده: «الشّعر و الشقایق النعمان، لاله». خوارزمی (محمدبن احمدبن یوسف الکاتب) که در دومین نیمه از قرن چهارم هجری میزیسته، در مفاتیح العلوم مینویسد: «شقایق النعمان، هی لاله». از اینکه لاله را شقایق نعمان یا نعمانی یا نعمی(21) گفتند، دو وجه بیان کرده اند، یکی اینکه نعمان در زبان عرب به معنی خون است، خود این کلمه نزد برخی، چنانکه اشاره کردیم معرب از یونانی انمونه(22)میباشد. بمناسبت رنگ سرخ این گل آن را نعمان خوانده اند، یعنی لالهء خون رنگ، در سرزمین سوریه و فلسطین گل شقایق فراوان دیده میشود، برخی از دانشمندان در نام شقایق نعمان به خون جوان بسیار زیبای اَدُنی(23) که در داستان فینیفیه خرسی او را درید منتقل شده اند.(24) مانند این داستان گیاهی نزد ایرانیان؛ خون سیاوشان (= پرسیاوشان) خوانده شده است، در شاهنامه آمده، پس از آنکه سیاوش را به فرمان افراسیاب پادشاه توران سر بریدند:
بساعت گیاهی از آن خون برست
جز ایزد که داند که آن چون برست
گیا را دهم من کنونت نشان
که خوانی همی خون اِسیاوشان.
نزد برخی دیگر این گل به نعمان بن منذر بازخوانده شده است. این نعمان بن منذر از خاندان بنی لخم است که در حیره از ملوک دست نشاندهء ساسانیان بودند، آخرین پادشاه این خاندان نعمان سوم را که بدین عیسی گرویده بود در میان سالهای 595 و 604 بفرمان خسروپرویز به زندان افکندند و کشتند. نزد برخی، او را در خانقین به زندان افکندند، و نزد برخی دیگر در زندان ساباط نزدیک تیسفون. همچنین مرگ او را نویسندگانی، چون طبری و اغانی و ابن قتیبه و مسعودی و یعقوبی و بکری و یاقوت به اختلاف یاد کرده اند. نزد برخی به او زهر خورانیدند، و برخی دیگر نوشته اند در زندان از طاعون بمرد، نزد خوارزمی و چند نویسندهء دیگر او را زیر پای پیل افکندند: «ثم النعمان بن المنذر و هوالذی قتله ابرویز تحت ارجل الفیله و هو آخر ملوک لخم و بعده ایاس بن قبیصه الّطائی»(25) خاقانی شروانی در قصیدهء معروف خود دربارهء طاق کسری در جایی که گوید:
از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شهمات شده نعمان.
اشاره به همین نعمان است. پس از او خاندان پادشاهی بنی لخم از میان رفت. خسروپرویز بجای او یک عرب از قبیلهء طی را به شهریاری حیره برگماشت. شقایق النعمان باید به نعمان بن منذر همزمان بهرام گور باز خوانده شده باشد نه به آخرین نعمان که نعمان سوم بشمار است. اما نگارنده گمان میبرد که مفهوم کلمهء نعمان که خون باشد در این وجه تسمیه مراد بوده نه کسی از خاندان بنی لخم. بسیاری از نویسندگان کتب ادویه که از شقایق یا لاله یاد کرده اند هر دو وجه را آورده اند.
در شرح صیدنهء ابوریحان بیرونی دربارهء آن آمده: «از اینکه رنگش به خون ماند نعمان خوانده شده، و یا اینکه نعمان بن المنذر نخستین بار این گیاه در بستان خویش پرورش کردن فرمود». همچنین در مخزن الادویه آمده: «شقایق النعمان... و به فارسی لاله نامند... در وجه تسمیهء آن گفته اند: شبیه به خون که سرخ است، و خون را نعمان نامند. و نیز گفته اند چون نعمان بن منذر آن را بسیار دوست میداشت و اول کسی بود که در خورنق اطراف قصر خود کاشته بود... آن نباتی است شبیه به خشخاش در نبات و برگ و گل و ثمر و دانه، الاآنکه از آن در همه چیز کوچکتر و تخم آن ریزه و بری و بستانی میباشد... افیون حاصل از آن مانند آنکه از گوزهء (= غوزه = جوزه) خشخاش اخذ مینمایند، بسیار قوی التخدیر و السکر...». در تحفهء حکیم مؤمن نیز از تریاقی که از لاله گیرند یاد شده: «شقایق معروف است، چون نعمان بن منذر در خورنق اولا زرع نموده، مسمی به شقایق النعمان گشته، و او برّی و بستانی میباشد، شبیه به نبات خشخاش، و برگ بستانی از آن کوچکتر و ثمر دانه اش مثل خشخاش کوچکی و مخدّر و قوی، و تریاق او بغایت قوی السکر». ابوالفرج اصفهانی در کتاب الاغانی گوید: «و کان ظهرالکوفه منبت الشقایق فحمی ذلک المکان فنسب الیه، فقیل شقائق النعمان».(26) در بحر الجواهر آمده: «شقایق النعمان لالهء کوهی، و یقال له انومیا. قال المبرّه: انّالنعمان هوالدّم فشبه الشقر بالدم فی حمرته...».
از آنچه گذشت، پیداست که لاله نام گیاهی است از جنس کوکنار و آن را در عربی شقایق خوانند، همچنین در فارسی لاله نام گیاهی است که در زبانهای اروپائی تولیپه و تولیپ و تولپه(27) خوانده میشود، اما این گیاه اخیر، جز گلش، دیگر هیچ چیزش شبیه به شقایق نیست و اص از جنس کوکنار نیست، و در خاصیت تریاقی هم با آن شرکت ندارد. فقط ترکیب گلش مانند گل شقایق لاله ای است. پیشینیان هم برای اینکه این دو گیاه مختلف بهم مشتبه نشود با افزودن صفتی آنها را مشخص داشته اند. در تحفهء حکیم مؤمن یک گونه از این تولیپه لالهء سرنگون نامیده شده، و گونهء دیگر لالهء نعمان، این چنین:
«لالهء سرنگون اسم نباتی است معروف و در باغها غرس میکنند، پیاز او چون با دنبه بالمناصفه کوبیده بجوشانند تا آب سوخته شود، روغن بماند. طلای او جهه عرق النسا (سیاتیک)(28) مجرّب یافته اند». «لالهء نعمان اسم فارسی نباتی است. برگش شبیه به برگ زنبق... و گلش مانند شقایق و بزرگتر از آن و بیخش مانند پیاز و بقدر فندقی و طولانی و در چند پردهء او چیزی شبیه به ابریشم مطبوخ و بسیار نرم و پردهء بیرون او سیاه و مغزش سفید و شیرین و ساقش بقدر چهار انگشت است...».
چنانکه دیده میشود این دو رستنی با شقایق هیچ خویشاوندی ندارند. اینها در ریشه پیاز دارند و برگشان همانند برگ زنبق است و باید افزوده که گلبرگ آنها نیز اندکی ستبرتر از گلبرگ شقایق است. گفتیم در اشعار گویندگان ما لالهء نعمان بکار رفته، اما در برخی از موارد نمیتوان دانست که مراد آنان شقایق است یا آنچنانکه حکیم مؤمن نوشته گیاهی است که تولیپه خوانند.
در مخزن الادویه نیز لالهء سرنگون و لالهء نعمانی مانند تحفه المؤمنین یاد شده است. از اینکه این رستنی یکبار با صفت سرنگون آورده شده و بار دیگر با صفت نعمان یا نعمانی، ناگزیر بر دو تیره از یک گیاه اراده شده است. همین گیاه و یک گونهء بستانی آن است که در المآثر و آلاثار بنام «لالهء فرنگی» از گلهای معروف زمان ناصرالدین شاه قاجار برشمرده شده است(29)، این لاله از گیاهان بومی آسیاست. در سرزمین خراسان چنانکه شنیده ام، خودروی آن فراوان است. در گیاه شناسی هم دو گونه تولیپه شناخته شده، یکی خودرو که در بیشه ها و کنار رودها در اروپا هم دیده میشود و آن را «تولیپه سیلوستریس»(30) گویند، و دیگر بستانی که در باغها پرورش یافته بنام: «تولیپه ژسنریانا».(31)مرزو بوم این لالهء بستانی دانسته نشد کجاست، این گل بواسطهء پرورش در باغها تغییری یافته، امروزه همه رنگ از آن موجود است و یک گونهء از آن پُر پَر و یک گونهء دیگر با گلبرگهای پر چین و شکن است. گویا آسیای مرکزی و سرزمین کریمه و کرانهء دریای گرگان (= خزر) مرز و بوم این گل است. آنچه یقین است این است که این گل از مشرق به اروپا رسیده است. در سال 1554 م. بوسبک(32) فرستادهء امپراطور آلمان فردیناند اول(33) برای نخستین بار در یک باغ شهر «ادرنه»(34) آن را دیده و پس از آن از قسطنطنیه به وینه فرستاده، و از این جا رفته رفته به همه جای اروپا درآمده است. در سال 1570 به هلاند رفته و در آنجا باندازه ای خوب پرورش یافته که امروزه آن کشور در کشت این گل نامبردار است و گل و پیاز آن یکی از کالاهای بزرگ آنجا بشمار میرود. ناگزیر ترکها این گل زیبا را از دشتهای ترکستان که هنوز هم در آن سرزمینهای لاله های خودرو و رنگارنگ بسیار دیده میشود، به قسطنطنیه برده اند.(35) تاریخ ورود این گل به کشورهای اروپا کم و بیش در دست است، چیزی که برای ما اهمیت دارد همان نام آن است که هیئت لاتین گرفته تولیپه(36) خوانده شده، و در زبانهای اروپا چون ایتالیائی و فرانسه و آلمانی و انگلیسی و جز اینها به همین نام شناخته شده (تولیپانو، تولیپ، تولپ)(37) نامی که به این گل زیبا داده شده هیچ شاعرانه نیست. تولیپه با کلمهء توربن(38) که به معنی عمامه است یکی است. شاید مترجم بوسبک(39) در قسطنطنیه در وصف این گل این لغت را به زبان رانده، و آن را در بزرگی و شکل به عمامه (توربن)(40) تشبیه کرده باشد. به هرحال این گیاه با نام تولیپه از ترکیه به اروپا رفت و در آنجا به همین نام نامزد گردید خود ترکها این گل را در همان زمان لاله مینامیدند. کلمهء بیجا و نادرستی که بوسبک به وینه فرستاده، تولیپم(41) بوده و این تحریف شدهء کلمهء تولبند است که به معنی عمامه است. این کلمه را همه نوشته اند که فارسی است. جزء اخیر آن که بند باشد روشن است اما در فارسی از برای دل یا دول معنی متناسبی نیافتم، امروزه در فارسی ادبی عمامه را دستار خوانند. در مقدمه الادب زمخشری عمامه ترجمه شده به: دستار، دلبند، دستار بی ریشه.(42) در ترجمهء فارسی انجیلهای چهارگانه که از قرن هفتصد هجری است آمده شمعون در پی او در رسید و در گور در رفت و دید کفنها جدا نهاده و آن دولبند که بر سر او پیچیده بود نبود.(43) بنابه تحقیقی که کردم در لهجهء پوربی که یکی از لهجات هند است (در یوپی) دل یا دول به معنی دستار سرخ است و در زبان ترکی عثمانی تولبند، پارچه ای است که به عمامه بندند. اما خود واژهء لاله رسیدن به ریشه و بن آن با دو لام، حرفی که در زبانهای باستانی ایران چون اوستایی و پارسی هخامنشی وجود نداشته، دشوار است. واژه های فارسی که دارای حرف لام است میدانیم که در لهجه های باستانی آن لام «راء» بوده و معادل بسیاری از آنها را در زبانهای اوستایی و پارسی هخامنشی سراغ داریم، اما واژهء لاله را در زبان پهلوی هم که الفبای آن علامت مخصوصی از برای صوت لام دارد نیافتم. شک نیست که لغت لاله مانند خود گیاه، (هر دو جنس آن) دیرگاهی است که در ایران زمین شناخته شده بیش از هزار سال است که سر زبانها است. در کهن ترین نمونه هائی که از فارسی بجای مانده، به لاله، و لاله برگ، و لاله پوش، و لاله رخ، و لاله زار و لاله گون، و لاله سار (نام مرغی است) بر میخوریم، و در فرهنگها هفت گونه لاله برشمرده شده است. شک نیست که واژهء لاله با لال که به معنی سرخ است سر و کاری دارد و گلی که لاله خوانده شده به مناسبت همین رنگ است :
از تازه گل لاله که در باغ بخندد
در باغ نکو گر نگری چشم شود آل.(44)فرخی.
دو لب چو نار کفیده دو لب چو سوسن سرخ
دو رخ چو نار شکفته دو برگ لالهء لال.(45)
لالرنگ و لالفام، به معنی سرخ رنگ یا یاقوت گون است، ناگزیر از همین بنیاد است لالکا که تاج خروس است :
تبر از بس که زد به دشمن کوس
سرخ شد همچو لالکای خروس.رودکی.
همچنین لالک و لالکا به معنی کفش، شاید پای افزار سرخ رنگ، با همین واژه ها پیوستگی داشته باشد :
آخر ارچه عقل ما گم شد ولی از روی حس
سر ز بالش باز میدانیم و پای از لالکا.(46)
سنائی.
دریغ از آن شرف و خوبی و فضایل او
که عاشق است بر آن لاله روی لالک دوز.
سوزنی.
در لهجهء سمنانی لالکه(47) به معنی کفش است(48)و باز به اعتبار مفهوم کلمهء لال است که گوهری لال خوانده شده و لعل معرّب آن است. از کلمات نسبهً متأخر است که داخل زبان عربی شده، و تبدیل یافتن «الف» لال به «عین» لعل همانند کاک فارسی است که معرّب آن کعک است.(49) آن چنانکه نام گوهر لال = لعل از صفت لال = سرخ و لاله است. نام یک گوهر گرانبهای دیگر که یاقوت باشد نیز از یاکینتوس(50) میباشد که در یونانی نام گلی بوده است. یاقوت را معرّب از یاکند فارسی دانسته اند، چنانکه جوالیقی و ثعالبی و سیوطی و گروهی دیگر و چند تن از خاورشناسان اروپائی:
کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان
جمست را چه خطر هر کجا بود یاکند.(51)
ممکن است عربها نام این گوهر را از ایرانی یا سریانی گرفته باشند. امّا خود کلمهء یاکند، به هیئت یاکینتوس(52) در کهن ترین اثر کتبی یونانیان در ایلیاد(53) که به همر(54) باز خوانده شده، یاد گردیده و آن نام گلی است، و شاید گلی سرخ رنگ بوده و به مناسبت همین رنگ، سنگ گرانبهائی (یاقوت) چنین نامیده گردیده است. در این جا باید یادآور شویم که در زبانهای کنونی اروپا یاقوت، روبی(55)، روبیس(56)، روبن(57) خوانده میشود، و این از کلمهء لاتینی روبر(58) یا روبُر(59) که به معنی سرخ است گرفته شده است، آن چنان که یاکینتوس به هیئت یاکند بما رسیده به هیئتهای دیگری داخل زبانهای سامی چون آرامی و سریانی و امهری (زبان حبشه) و عربی و همچنین زبان ارمنی گردیده است.(60)لاله را در تداول عامه لاله بشکنگ نامند. || مجازاً روی زیبای نیکوان. روی نیکوی گلگون. روی معشوقه. رخسار. بناگوش :
به حجاب اندرون شود خورشید
چون تو گیری از آن دو لاله حجیب.رودکی.
در شگفتم از آن دو کژدم تیز
که چرا لاله اش به جفت گرفت.خسروی.
همی اشک بارید بر کوه سیم
دو لاله ز خوشاب کرده دو نیم.فردوسی.
خوی گرفته لالهء سیرابش از تف نبید
خیره گشته نرگس موژانش از خواب و خمار.
فرخی.
|| لاله (در گوش). لالکا. قوف. لالهء گوش؛ درون حلقهء بیرونی گوش.(61) رجوع به لالهء گوش شود. || شاید در بیت زیر از لاله مراد انگشت یا ناخن معشوق است :
به لاله تختهء گل را تراشید
بلؤلؤ گوشهء مه را خراشید.نظامی.
|| مقابل لامپا. نوعی چراغ. شمعدانی که کاسهء بلور دارد.
-امثال: لاله را شب روشن میکنند.
(1) - Tulipa.
(2) - Liliacees.
(3) - T.Montana.
(4) - T.Chrysantha.
(5) - T.Bumilis.
(6) - T.Hafesii. (7) - کذا در سه نسخهء خطی مهذب الاسماء(؟)
(8) - ن ل: می بر آن.
(9) - ن ل: سرخ.
(10) - مهر، سال 8 شمارهء 1 ص9 تا 17.
(11) - باز منوچهری گوید:
شکفته لالهء نعمان بسان خوب رخساران
بمشک اندر زده دلها بخون اندر زده سرها.
(ص1 چ تهران 1326 بکوشش دبیرسیاقی).
بگوش پُر شود از کوس نالهء تندر
بتیغ بردمد از خاک لالهء نعمان.
(مسعودسعد باهتمام رشیدیاسمی تهران 1319 ص104).
(12) - این لغت با این شاهد در ملحقات لغت فرس اسدی (چ تهران 1319 باهتمام اقبال) یاد شده، در لغت اسدی چ گتنگن 1897 م. باهتمام پاول هورن نیامده است.
(13) - قانون ابن سینا ص319.
(14) - Colchicum. (15) - شرح اسماءالعقار چ قاهره 1940 شماره 359.
(16) - همین کتاب شمارهء 359.
(17) - بهمین کتاب شمارهء 55 در اسماءالعقار در دنبالهء جمله ای که یاد کردیم آمده: «هی المعروفه فی الاندلس بالذهبیه، لان نورها لون الذهب، و یقال لها ادریونه».
(18) - در فرهنگ جهانگیری چاپ هند، اشعاری هم از سنائی و ازرقی شاهد آورده که غلط چاپ شده است.
(19) - Papaver rhoeas. (20) - پلینیوس در نخستین سدهء میلادی از لاله Pavot rhoeas یاد کرده مینویسد: گلی است که بویژه در کشتزار جو میروید، Plinius.N.H.XIX,53,2 این گل در فرانسه Coquelicot و در آلمانی Wilder Mohn و در انگلیسی Corn poppy نام دارد.
(21) - در فردوس الحکمه چ برلین ص397 آمده: شقایق النعمی حِرّیف حار یذهب بیاض العین.
(22) - Anemone.
(23) - Adoni (Adonis). (24) - نگاه کنید به شرح اسماء العقار p.180No.359 و به فرهنگ ایران باستان ج1 تألیف آقای پورداود ج1 ص135 و 137 و به :
Handbuch der Altorientalischen Geisteskultur von Alfered - Jeremias. Leipzig 1913.S.268-9.
(25) - مفاتیح العلوم خوارزمی ص69.
(26) - منتخب کتاب اغانی به اهتمام خلیلی تهران 1319 ص 91.
, Tulip(فرانسوی) , Tulipe(لاتینی)
(27)
.(آلمانی) , Tulpe(انگلیسی) Tulipa
(28) - Sciatique. (29) - نگاه کنید به المآثر و الآثار تألیف محمد حسنخان اعتمادالسلطنه چ تهران 1306 ص99.
(30) - Tulipa Silvestris.
(31) - Tulipa Gesneriana.
(32) - Busbeck.
(33) - Ferdinand I.
(34) - Adrianople. (35) - نگاه کنید به:
Das Leben der Pflanze, IV Band, Stuttgart 1911. S. 1822 - 1824.
و به:
Kulturpflanzen und Haus - tiere, von V. Hehn 8. Auflage Berlin 1911, S. 516 - 519.
(36) - Tulipa.
(37) - Tulipano, Tulipe, Tulpe, Tulip.
(38) - Turban.
(39) - Busbeck. (40) - نگاه کنید به:
Morgenlandische Worter in
Deutschen, von Ennolittmann. Auflage
Tubingen 1924, S. 113 und 116.
(41) - Tulipam. (42) - نگاه کنید به مقدمه الادب زمخشری چ لبسیا (لیپسیک) 1854 ص62 س6.
(43) - نگاه کنید به:
Diatessaron Persiano, par G.Messina,
Roma 1951, p. 366.
(44) - در برخی از فرهنگها که همین شعر گواه آورده شده، آمده: در باغ نکوتر نگری چشم شود لال.
(45) - در لغت فرس اسدی آمده: «لال، لعل باشد. عنصری گوید: دو لب چو نار کفیده...» این شعر را در دیوان عنصری چ تهران 1363 به اهتمام یحیی قریب در قصیدهء: خدایگان خراسان و آفتاب کمال ...، نیافتم، اما در دیوان فرخی سیستانی ص53 آمده:
دو لب چو نار کفیده چو برگ سوسن زرد
دو رخ چو نار شکفته چو برگ لالهء لال.
(46) - باید همین کلمه باشد که منوچهری کوتاه کرده، لکا گفته:
کبک چون طالب علم است و درین نیست شکی
مسأله خواند تا بگذرد از شب سه یکی
بسته زیر گلو از غالیه تحت الحَنکی
پیرهن دارد زین طالب علمانه یکی
ساخته پایکها را ز لکامو زگَکی
وز دو تیریز سترده قلم و کرده سیاه.
منوچهری (دیوان، چ دبیرسیاقی ص153).
(47) - نگاه کنید به:
ZDMG. XXXII, Leipzig 1818, S.435-541.
(48) - lalekeh. (49) - کاک و کلوچه نسبتش گر به دو ماه کرده ام
سهل مبین که فکر آن من بدو ماه کرده ام.
بسحاق اطعمه.
و نیز گوید:
هر سخنی که در حق مرغ و حلاوه گفته ام
کاک و کلوچه در میان هر دو گواه کرده ام.
(دیوان بسحاق اطعمه چ قسطنطنیه 1303 ص73).
یا حبذا الکعک بلحم مثرود
و خشکنان مع سویق مقنود.
نگاه کنید به معرب جوالیقی بکلمات: القند و الکعک چ قاهره 1361. و نگاه کنید به:
Studien uber die Persischen
Fremdworter im Klassischen
Arabische, von A.Siddiqi, S.71.
در زبانهای آلمانی بگفتهء لیتمان Cakes و Keeksبا کاک، و کعکه و کعک فارسی و عربی یکی است، اما چون در زبان یونانی Kakeis و در قبطی kakeموجود است میتوان گفت که این واژه اصلاً از سرزمین مصر است. نگاه کنید به:
Morgenlandische Worter im
Deutschen, von En. Littmann.
(50) - Yakinthos. (51) - شاکر بخاری، یاکند یاقوت باشد.
(52) - Yakinthos.
(53) - Ilieade.
(54) - Homere.
(55) - Ruby.
(56) - Rubis.
(57) - Rubin.
(58) - Ruber.
(59) - Rubor. (60) - نگاه کنید به:
Neupersische Schriftsprache, vonPaul Horn im Grundriss der Iranischen Philologie 1.B.2.Abt. Strassburg 1898 - 1901, S. 6. The Foreign Vocabulary of the Quran, by Arthur Geffrey. Baroda, 1938 p. 289.
(61) - Pavillon de l'oreille.