آورد
[وَ] (اِ) کوشیدن بجنگ. (فرهنگ اسدی، خطی). جنگ کردن بمبارزت. حمله در جنگ. (تحفه الاحباب اوبهی). نبرد. ناورد. کارزار. جنگ. مبارزت. پیکار. رزم. پرخاش. فرخاش. جدال. رغا. هیجا :
به آورد هر دو برآویختند
همی خاک بر اختران ریختند.فردوسی.
فرامرز نشگفت اگر سرکش است
که پولاد را دل پر از آتش است
چو آورد با سنگ خارا کند
ز دل راز خویش آشکارا کند.فردوسی.
سکندر چو دید آن تن پیل مست
یکی کوه زیر، اژدهائی بدست
به آورد از او ماند اندر شگفت
غمی شد دل از جان و تن برگرفت.
فردوسی.
بجوشید و رخسارگان کرد زرد
بدرد دل آهنگ آورد کرد.فردوسی.
هر آنکس که در جنگ سست آمدی
به آورد ناتندرست آمدی
شهنشاه را نامه کردی بر آن
هم از بی هنر هم ز جنگاوران.فردوسی.
ز ناورد و آورد او در نبرد
رسد تا بگردون گردنده گرد.فردوسی.
کس آورد با کوه خارا نکرد.فردوسی.
بدو گفت رستم که ای شهریار
مجوی آشتی درگه کارزار
نبد آشتی پیش از آوردشان
بدین روز گرز من آوردشان.فردوسی.
اگر تاج یابد جهانجوی مرد
و گر خاک آورد و خون نبرد
به ناکام میرفت باید ز دهر
چه زو بهره تریاک باشد چه زهر.فردوسی.
ز نعل خنگش روی زمین گه آورد
پر از پشیزه شود همچو پشت ماهی شیم.
ابوالفرج رونی.
رجوع به آوردگاه شود. || میدان :
به آورد رزمی کنم با سپاه
که خون بارد از ابر آوردگاه.فردوسی.
و رجوع به آوردگاه شود.
-آورد گرفتن (؟):نیاطوس بگزید هفتاد مرد
که آورد گیرند روز نبرد
که زیر درفشش برفتی هزار
گزیده سواران نیزه گذار.فردوسی.
به رزمش چه پیل و چه شیر و چه دیو
چو آورد گیرد برآرد غریو.فردوسی.
- خاکِ آورد؛ میدان :
از ایرانیان هرکه افکنده بود
اگر کشته بود و اگر زنده بود
از آن خاک آورد برداشتند
تن دشمنان خوار بگذاشتند.فردوسی.
و در بیت ذیل معنی آورد روشن نیست و در بعض نسخ بجای آورد آواز آمده است :
بدان نامور ترجمان شیده گفت
که آورد مردان نشاید نهفت.فردوسی.
- هم آورد؛ هم نبرد :
هم آورد او در جهان پیل نیست
چو گرد پی اسپ او نیل نیست.فردوسی.
به آورد هر دو برآویختند
همی خاک بر اختران ریختند.فردوسی.
فرامرز نشگفت اگر سرکش است
که پولاد را دل پر از آتش است
چو آورد با سنگ خارا کند
ز دل راز خویش آشکارا کند.فردوسی.
سکندر چو دید آن تن پیل مست
یکی کوه زیر، اژدهائی بدست
به آورد از او ماند اندر شگفت
غمی شد دل از جان و تن برگرفت.
فردوسی.
بجوشید و رخسارگان کرد زرد
بدرد دل آهنگ آورد کرد.فردوسی.
هر آنکس که در جنگ سست آمدی
به آورد ناتندرست آمدی
شهنشاه را نامه کردی بر آن
هم از بی هنر هم ز جنگاوران.فردوسی.
ز ناورد و آورد او در نبرد
رسد تا بگردون گردنده گرد.فردوسی.
کس آورد با کوه خارا نکرد.فردوسی.
بدو گفت رستم که ای شهریار
مجوی آشتی درگه کارزار
نبد آشتی پیش از آوردشان
بدین روز گرز من آوردشان.فردوسی.
اگر تاج یابد جهانجوی مرد
و گر خاک آورد و خون نبرد
به ناکام میرفت باید ز دهر
چه زو بهره تریاک باشد چه زهر.فردوسی.
ز نعل خنگش روی زمین گه آورد
پر از پشیزه شود همچو پشت ماهی شیم.
ابوالفرج رونی.
رجوع به آوردگاه شود. || میدان :
به آورد رزمی کنم با سپاه
که خون بارد از ابر آوردگاه.فردوسی.
و رجوع به آوردگاه شود.
-آورد گرفتن (؟):نیاطوس بگزید هفتاد مرد
که آورد گیرند روز نبرد
که زیر درفشش برفتی هزار
گزیده سواران نیزه گذار.فردوسی.
به رزمش چه پیل و چه شیر و چه دیو
چو آورد گیرد برآرد غریو.فردوسی.
- خاکِ آورد؛ میدان :
از ایرانیان هرکه افکنده بود
اگر کشته بود و اگر زنده بود
از آن خاک آورد برداشتند
تن دشمنان خوار بگذاشتند.فردوسی.
و در بیت ذیل معنی آورد روشن نیست و در بعض نسخ بجای آورد آواز آمده است :
بدان نامور ترجمان شیده گفت
که آورد مردان نشاید نهفت.فردوسی.
- هم آورد؛ هم نبرد :
هم آورد او در جهان پیل نیست
چو گرد پی اسپ او نیل نیست.فردوسی.