گی
(اِ) گه و گوه. غایط. سرگین در لهجهء طبرستان و گیلک و الوار. (آنندراج) (انجمن آرا). در مازندران و خراسان و لری به جای لفظ گه به معنی فضله استعمال شود. (فرهنگ نظام) :
کس چو آن را بعرض کیر رساند
کیر گفتا که خایه گی مخره.(از آنندراج).
در خراسان بویژه در سبزوار این لهجهء محلی متداول است. || (پسوند) هرگاه کلمه ای به هاء مختفی یا غیرملفوظ ختم گردد و یای نسبت به آخر آن بیفزایند به جای هاء، گاف آورند و کلمه روی هم رفته معنی حاصل مصدری دهد آنگاه «گی» به صورت مزید مؤخری بدینسان درآید(1): آزادگی. آزردگی. آمادگی. آگندگی. بافندگی. بخشودگی. بردگی. بندگی. بیچارگی. بی دایگی. بیگانگی. بی مایگی. تابندگی. تیرگی. خانگی. خوانندگی. خواهندگی. خیمگی. دیوانگی. ریسندگی. سرپنجگی و جز اینها. رجوع به هر یک از کلمه های مذکور و «ی» حاصل مصدری شود.
(1) - در کلمات مذکور و مانند آنها «گ» نشانهء بازگشت تلفظ قدیم است و در حقیقت نشانهء حاصل مصدر همان «ی» است. (از حاشیهء برهان قاطع چ معین).
کس چو آن را بعرض کیر رساند
کیر گفتا که خایه گی مخره.(از آنندراج).
در خراسان بویژه در سبزوار این لهجهء محلی متداول است. || (پسوند) هرگاه کلمه ای به هاء مختفی یا غیرملفوظ ختم گردد و یای نسبت به آخر آن بیفزایند به جای هاء، گاف آورند و کلمه روی هم رفته معنی حاصل مصدری دهد آنگاه «گی» به صورت مزید مؤخری بدینسان درآید(1): آزادگی. آزردگی. آمادگی. آگندگی. بافندگی. بخشودگی. بردگی. بندگی. بیچارگی. بی دایگی. بیگانگی. بی مایگی. تابندگی. تیرگی. خانگی. خوانندگی. خواهندگی. خیمگی. دیوانگی. ریسندگی. سرپنجگی و جز اینها. رجوع به هر یک از کلمه های مذکور و «ی» حاصل مصدری شود.
(1) - در کلمات مذکور و مانند آنها «گ» نشانهء بازگشت تلفظ قدیم است و در حقیقت نشانهء حاصل مصدر همان «ی» است. (از حاشیهء برهان قاطع چ معین).