گه
[گُهْ] (اِ) همان گوه است که به معنی سرگین باشد. (شعوری ج2 ص328) (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از لغت فرس اسدی). سرگین و مدفوع آدمی و جز آن. نخالهء غذا که از شکم بیرون آید. پلیدی. براز. فضله. عذره. غایط. هار. در تداول کودکان شاش بزرگ. سنده. رجوع به گوه شود :
پیریّ و درازیّ و خشک شنجی
گویی به گه آلوده لتره غنجی(1).
منجیک (از لغت فرس).
آن روی و ریش پر گه و پر بلغم و خدو
همچون خبزدویی که شود زیر پا پخج(2).
لبیبی (از لغت فرس).
- گه بریش؛ که ریش به پلیدی آلوده دارد.
- || در تداول عامه دشنامی است: درویشم، گه بریشم، تا نستانم رد نمیشم.
- گه سگ؛ مدفوع سگ. پلیدی سگ.
- || در تداول عامه، دشنامی است مرادف رذل. ناکس.
- گه کاری؛ در تداول، اقدام به کارهای پست و ناپاک.
- || کنایه از خراب کردن کاری.
- گه مالی؛ در تداول عامه، کاری را خراب کردن.
-امثال: گه میخورد و لطیفه می پندارد ؛ دربارهء کسی که سخن یاوه گوید. (از جامع التمثیل).
(1) - لتره به معنی پاره پاره و کهنه. غنج به معنی جوال و خرجین.
(2) - ظ. تحریری از پخش باشد.
پیریّ و درازیّ و خشک شنجی
گویی به گه آلوده لتره غنجی(1).
منجیک (از لغت فرس).
آن روی و ریش پر گه و پر بلغم و خدو
همچون خبزدویی که شود زیر پا پخج(2).
لبیبی (از لغت فرس).
- گه بریش؛ که ریش به پلیدی آلوده دارد.
- || در تداول عامه دشنامی است: درویشم، گه بریشم، تا نستانم رد نمیشم.
- گه سگ؛ مدفوع سگ. پلیدی سگ.
- || در تداول عامه، دشنامی است مرادف رذل. ناکس.
- گه کاری؛ در تداول، اقدام به کارهای پست و ناپاک.
- || کنایه از خراب کردن کاری.
- گه مالی؛ در تداول عامه، کاری را خراب کردن.
-امثال: گه میخورد و لطیفه می پندارد ؛ دربارهء کسی که سخن یاوه گوید. (از جامع التمثیل).
(1) - لتره به معنی پاره پاره و کهنه. غنج به معنی جوال و خرجین.
(2) - ظ. تحریری از پخش باشد.