گوه
(اِ)(1) پس افکندهء حیوانات. (بهار عجم) (آنندراج). پس افکندهء آدمی و حیوان. (چراغ هدایت). فضلهء حیوان. (فرهنگ شعوری) (فرهنگ نظام). فضلهء آدمی. (ناظم الاطباء). گُه. پلیدی آدمی و دیگر حیوان. براز. عذره. غائط. نجاست. مدفوع :
آن ریش پرخدو بین چون مالهء بت آلود
گوئی که دوش تا روز بر ریش گوه پالود(2).
عماره (از لغت فرس).
گنده و بی قیمت و دون و پلید(3)
ریش پر از گوه وهمه تن کلخج.(4)
عماره (از لغت فرس).
یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست
که این سگالهء گوه سگ است خشک شده.
عماره.
برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش
زهارها همه پر گوه و خایه ها شده غر.
لبیبی.
با دفتر اشعار برِ خواجه شدم دی
من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند
صد کلج پر از گوه عطا کرده(5) بر آن ریش
گفتم که بدان ریش که دی خواجه همی شاند.
طیان (از لغت فرس).
زیر لب بسکه گوه سگ خورده
دفن کرده است صد سگ زرده.
حکیم شرف الدین شفائی (از بهار عجم).
و رجوع به گُه شود.
(1) - گوه بضم اول و های ملفوظ بمعنی سرگین، اوستا gutha [ در - vareta ] gutho بمعنی گه گردان یعنی جُعَل. رجوع به گوکار شود. پهلوی guh (در guhvartایضاً گه گردان، جُعَل)، سانسکریت - gutha، ارمنی ku(کود، فضله)، کردی gu، افغانی ghul، بلوچی githوخی gu، g، اشکاشمی gus. (حاشیهء برهان قاطع چ معین).
(2) - ن ل: ... بر وی تا روز گوه پالود.
(3) - ن ل: حقیر.
(4) - ن ل: ... و تن همه کلخج.
(5) - ن ل: عطا کرد.
آن ریش پرخدو بین چون مالهء بت آلود
گوئی که دوش تا روز بر ریش گوه پالود(2).
عماره (از لغت فرس).
گنده و بی قیمت و دون و پلید(3)
ریش پر از گوه وهمه تن کلخج.(4)
عماره (از لغت فرس).
یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست
که این سگالهء گوه سگ است خشک شده.
عماره.
برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش
زهارها همه پر گوه و خایه ها شده غر.
لبیبی.
با دفتر اشعار برِ خواجه شدم دی
من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند
صد کلج پر از گوه عطا کرده(5) بر آن ریش
گفتم که بدان ریش که دی خواجه همی شاند.
طیان (از لغت فرس).
زیر لب بسکه گوه سگ خورده
دفن کرده است صد سگ زرده.
حکیم شرف الدین شفائی (از بهار عجم).
و رجوع به گُه شود.
(1) - گوه بضم اول و های ملفوظ بمعنی سرگین، اوستا gutha [ در - vareta ] gutho بمعنی گه گردان یعنی جُعَل. رجوع به گوکار شود. پهلوی guh (در guhvartایضاً گه گردان، جُعَل)، سانسکریت - gutha، ارمنی ku(کود، فضله)، کردی gu، افغانی ghul، بلوچی githوخی gu، g، اشکاشمی gus. (حاشیهء برهان قاطع چ معین).
(2) - ن ل: ... بر وی تا روز گوه پالود.
(3) - ن ل: حقیر.
(4) - ن ل: ... و تن همه کلخج.
(5) - ن ل: عطا کرد.