گوشمالی
(حامص مرکب) سیاست. تنبیه. مجازات :
از حلقهء او به گوشمالی
گوش ادبم مباد خالی.نظامی.
رجوع به گوشمال شود.
- گوشمالی دادن؛ گوشمال دادن.
رجوع به گوشمال دادن شود.
|| در اصطلاح موسیقی کوک کردن و به ارتعاش درآوردن سیم یا زه ذوات الاوتار یا سازهای زهی :
مالشی بایست ما را زان که بربط را همی
گوشمالی شرط باشد تا درآید در نوا.
سنایی.
از حلقهء او به گوشمالی
گوش ادبم مباد خالی.نظامی.
رجوع به گوشمال شود.
- گوشمالی دادن؛ گوشمال دادن.
رجوع به گوشمال دادن شود.
|| در اصطلاح موسیقی کوک کردن و به ارتعاش درآوردن سیم یا زه ذوات الاوتار یا سازهای زهی :
مالشی بایست ما را زان که بربط را همی
گوشمالی شرط باشد تا درآید در نوا.
سنایی.