گوشمال
(اِمص مرکب) گوش تاب. فشار که به گوش دهند تا درد کند. (یادداشت مؤلف). || مجازاً تأدیب خصوصاً تأدیب استاد مر شاگرد را که گوش وی بمالد تا سرخ شود. (ناظم الاطباء). تنبیه. سیاست : و آن گوشمالها مرا امروز سود خواهند داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص26). برنایان را آموزگار و مؤدب، گوشمال زمانه و حوادث است. (تاریخ بیهقی).
صولت عز را جلالت تو
گوشمال زمانهء دون باد.
مسعودسعد (دیوان ص540).
هرکه بر درگاه پادشاهان بی جریمه جفا دیده باشد... یا در گوشمال با ایشان [ یاران ]شریک بوده... (کلیله و دمنه).
هرکه در خدمت ندارد پیش تو قامت چو چنگ
یابد از دست زمانه همچو بربط گوشمال(1).
عبدالواسع جبلی.
از عتاب و گوشمال شاه منصف زهره نیست
باربد را فی المثل مالیدن گوش رباب.
سوزنی.
پیریش چنگ پشت کرد و ضعیف
چون بریشم ز گوشمال رباب(2).سوزنی.
حکایت کرد کاختر در وبال است
ملک را با تو قصد گوشمال است.نظامی.
چو بربط هر که او شادی پذیر است
ز درد گوشمالش(3) ناگزیر است.نظامی.
چو خون در تن ز عادت بیش گردد
سزای گوشمال نیش گردد.نظامی.
نه هرکس سزاوار باشد به مال
یکی مال خواهد دگر گوشمال.
سعدی (بوستان).
نکونام را جاه و تشریف و مال
بیفزود و بدگوی را گوشمال.
سعدی (بوستان).
خلیفه... با ما چون کمان ناراست است اگر خداوند جاوید مدد دهد او را به گوشمال چون تیر راست گردانم. (جامع التواریخ رشیدی).
- گوشمال نمودن؛ نمودن که آهنگ آزار و ایذا دارد. نمودن که قصد سیاست و تنبیه دارد. گوشمال دادن:
چونان بنمای گوشمالش
تا باز رهد از او وبالش.
گر تو در این راه خاک راه نگردی
خاک ترا زود گوشمال نماید.عطار.
رجوع به گوشمال دادن و گوشمال کردن شود.
(1) - این شاهد موهم معنی اول کلمه نیز هست خاصه از جهت آنکه مجازاً در آلات موسیقی (ذوات الاوتار) زخمه زدن بر تار و لرزاندن سیم و زه را نیز گوشمال و فعل آن را گوش مالیدن یا مالیدن گوش اصطلاح کرده اند. رجوع به گوشمال دادن شود.
(2) - این شاهد موهم معنی اول کلمه نیز هست خاصه از جهت آنکه مجازاً در آلات موسیقی (ذوات الاوتار) زخمه زدن بر تار و لرزاندن سیم و زه را نیز گوشمال و فعل آن را گوش مالیدن یا مالیدن گوش اصطلاح کرده اند. رجوع به گوشمال دادن شود.
(3) - این شاهد موهم معنی اول کلمه نیز هست خاصه از جهت آنکه مجازاً در آلات موسیقی (ذوات الاوتار) زخمه زدن بر تار و لرزاندن سیم و زه را نیز گوشمال و فعل آن را گوش مالیدن یا مالیدن گوش اصطلاح کرده اند. رجوع به گوشمال دادن شود.
صولت عز را جلالت تو
گوشمال زمانهء دون باد.
مسعودسعد (دیوان ص540).
هرکه بر درگاه پادشاهان بی جریمه جفا دیده باشد... یا در گوشمال با ایشان [ یاران ]شریک بوده... (کلیله و دمنه).
هرکه در خدمت ندارد پیش تو قامت چو چنگ
یابد از دست زمانه همچو بربط گوشمال(1).
عبدالواسع جبلی.
از عتاب و گوشمال شاه منصف زهره نیست
باربد را فی المثل مالیدن گوش رباب.
سوزنی.
پیریش چنگ پشت کرد و ضعیف
چون بریشم ز گوشمال رباب(2).سوزنی.
حکایت کرد کاختر در وبال است
ملک را با تو قصد گوشمال است.نظامی.
چو بربط هر که او شادی پذیر است
ز درد گوشمالش(3) ناگزیر است.نظامی.
چو خون در تن ز عادت بیش گردد
سزای گوشمال نیش گردد.نظامی.
نه هرکس سزاوار باشد به مال
یکی مال خواهد دگر گوشمال.
سعدی (بوستان).
نکونام را جاه و تشریف و مال
بیفزود و بدگوی را گوشمال.
سعدی (بوستان).
خلیفه... با ما چون کمان ناراست است اگر خداوند جاوید مدد دهد او را به گوشمال چون تیر راست گردانم. (جامع التواریخ رشیدی).
- گوشمال نمودن؛ نمودن که آهنگ آزار و ایذا دارد. نمودن که قصد سیاست و تنبیه دارد. گوشمال دادن:
چونان بنمای گوشمالش
تا باز رهد از او وبالش.
گر تو در این راه خاک راه نگردی
خاک ترا زود گوشمال نماید.عطار.
رجوع به گوشمال دادن و گوشمال کردن شود.
(1) - این شاهد موهم معنی اول کلمه نیز هست خاصه از جهت آنکه مجازاً در آلات موسیقی (ذوات الاوتار) زخمه زدن بر تار و لرزاندن سیم و زه را نیز گوشمال و فعل آن را گوش مالیدن یا مالیدن گوش اصطلاح کرده اند. رجوع به گوشمال دادن شود.
(2) - این شاهد موهم معنی اول کلمه نیز هست خاصه از جهت آنکه مجازاً در آلات موسیقی (ذوات الاوتار) زخمه زدن بر تار و لرزاندن سیم و زه را نیز گوشمال و فعل آن را گوش مالیدن یا مالیدن گوش اصطلاح کرده اند. رجوع به گوشمال دادن شود.
(3) - این شاهد موهم معنی اول کلمه نیز هست خاصه از جهت آنکه مجازاً در آلات موسیقی (ذوات الاوتار) زخمه زدن بر تار و لرزاندن سیم و زه را نیز گوشمال و فعل آن را گوش مالیدن یا مالیدن گوش اصطلاح کرده اند. رجوع به گوشمال دادن شود.