گوزبن
[گَ / گُو بُ] (اِ مرکب) از: گوز (گردو) + بن. (حاشیهء برهان قاطع چ معین). درخت گردکان را گویند، و به ضم اول هم درست است. (برهان) (آنندراج) :
هم آنگه یکی بنده را گفت شاه
که شو گوزبن کن سراسر نگاه.فردوسی.
بیامد بر آن گوزبن برنشست
هم اکنون به بخت تو آید به دست.فردوسی.
کرده چون گوزبن بن گردن
از چه از عشوه و قفا خوردن.سنایی.
هم آنگه یکی بنده را گفت شاه
که شو گوزبن کن سراسر نگاه.فردوسی.
بیامد بر آن گوزبن برنشست
هم اکنون به بخت تو آید به دست.فردوسی.
کرده چون گوزبن بن گردن
از چه از عشوه و قفا خوردن.سنایی.