گورکن
[کَ] (نف مرکب) شخصی که معاش او منحصر در کندن گورها باشد. (آنندراج). حفار. (مهذب الاسماء). حفار و آنکه گور می کند. (ناظم الاطباء). قبرکننده. دفن کنندهء مردگان. (ولف). لاحِد :
به خاقان چین گفت کای کامجوی
همی گورکن خواهد آن نامجوی.فردوسی.
بر که خندد بس خضر چون با شما بیند همی
گورکن در بحر و کشتی در بیابان داشتن.
سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص365).
لبی ز نان جنازه به گورکن ندهد
وگر بباید با مرده خفت پایاپای.سوزنی.
گویند عیسی دگریم از طریق نطق
برکن بروتشان که به جز گورکن نیند.
خاقانی.
تا چهل روز خاک می کندند
در جهان گورکن چنین چندند.
نظامی (هفت پیکر ص352).
-امثال: گورکن در بحر و کشتی در بیابان داشتن.
سنایی (از امثال و حکم ج3 ص1329).
|| (اِ مرکب) نام جانوری است چارپایه، به هند بَجّو گویند. (غیاث) (آنندراج). کفتار. (ناظم الاطباء). ام عامر. ضبع.
به خاقان چین گفت کای کامجوی
همی گورکن خواهد آن نامجوی.فردوسی.
بر که خندد بس خضر چون با شما بیند همی
گورکن در بحر و کشتی در بیابان داشتن.
سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص365).
لبی ز نان جنازه به گورکن ندهد
وگر بباید با مرده خفت پایاپای.سوزنی.
گویند عیسی دگریم از طریق نطق
برکن بروتشان که به جز گورکن نیند.
خاقانی.
تا چهل روز خاک می کندند
در جهان گورکن چنین چندند.
نظامی (هفت پیکر ص352).
-امثال: گورکن در بحر و کشتی در بیابان داشتن.
سنایی (از امثال و حکم ج3 ص1329).
|| (اِ مرکب) نام جانوری است چارپایه، به هند بَجّو گویند. (غیاث) (آنندراج). کفتار. (ناظم الاطباء). ام عامر. ضبع.