گوراب
(اِ) میدانی را گویند که به جهت اسب دوانی ساخته باشند. (برهان). || گنبدی که بر سر قبرها میسازند. (برهان) (رشیدی). گورابه :
مردم دانا(1) نرهد زین دو گور
بالا گوراب و فروچاه گور.
امیرخسرو دهلوی.
جهان غرق بادا به دریای شور
که بالاست گوراب و ته چاه گور.
امیرخسرو.
|| و زمین شوره زاری باشد در صحرا که از دور به آب ماند و آن را سراب میگویند. (برهان). قَلْت. (حبیش تفلیسی). رَدْهه. (حبیش تفلیسی). سراب. گوراب. (محمودبن عمر) :
بهر آب ار روی سوی گوراب
گم کنی جان و زو نیابی آب.عنصری.
رجوع به کوراب شود.
|| و چاقشور ساق کوتاه پشمی را نیز گفته اند که به جهت دفع سرما در زیر موزه پوشند، و معرب آن جوراب است. (برهان). گورب. جوراب. جورب (معرب). کردی گوره(2)(جوراب، پوشش پا)، غوره، گوره(3). (حاشیهء برهان قاطع چ معین).
(1) - ن ل: نادان.
(2) - gure.
(3) - ghora, gora.
مردم دانا(1) نرهد زین دو گور
بالا گوراب و فروچاه گور.
امیرخسرو دهلوی.
جهان غرق بادا به دریای شور
که بالاست گوراب و ته چاه گور.
امیرخسرو.
|| و زمین شوره زاری باشد در صحرا که از دور به آب ماند و آن را سراب میگویند. (برهان). قَلْت. (حبیش تفلیسی). رَدْهه. (حبیش تفلیسی). سراب. گوراب. (محمودبن عمر) :
بهر آب ار روی سوی گوراب
گم کنی جان و زو نیابی آب.عنصری.
رجوع به کوراب شود.
|| و چاقشور ساق کوتاه پشمی را نیز گفته اند که به جهت دفع سرما در زیر موزه پوشند، و معرب آن جوراب است. (برهان). گورب. جوراب. جورب (معرب). کردی گوره(2)(جوراب، پوشش پا)، غوره، گوره(3). (حاشیهء برهان قاطع چ معین).
(1) - ن ل: نادان.
(2) - gure.
(3) - ghora, gora.