گوا
[گُ](1) (ص، اِ) مخفف گواه باشد، به عربی شاهد گویند. (برهان). گواه. (جهانگیری). بینه. (نصاب) :
بر این مهر و منشور یزدان گواست
که ما بندگانیم و او پادشاست.فردوسی.
کنون تخت ایران سزاوار توست
بر این بر گوا بخت بیدار توست.فردوسی.
از این راه اگر بازگردی رواست
روانم بر این پند من بر گواست.فردوسی.
بر فضل او گوا گذراند دل
گرچه گوا نخواهند از خستو.فرخی.
فرخ پی است بر ملک و بر همه جهان
وین ایمنی و نعمت چندین بر این گواست.
فرخی.
برادرْم زنده ست و با من گواست
در آن نامه هم نام و هم خط ماست.اسدی.
گواشان چنین است در کفر خویش
بر آن کاین جهان بد همیشه ز پیش.اسدی.
اگر دیو بستد خراسان ز من
گوای منی ای علیم قدیر.ناصرخسرو.
بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شد
بیچارگی و زردی و گوژی و نوانیش.
ناصرخسرو.
همه دعوی که سخا کرد و کند هست به حق
زآنکه دعویّ سخا را دو کف تو دو گواست.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص73).
تو را به دست گهربار بر ده انگشت است
که بر سخاوت و جود تو هر دهند گوا.
معزی.
گواه عشق من است اشک لعل و چهرهء زرد
که حق درست نگردد چو بی گوا باشد.
ادیب صابر.
اگر به صدر تو دعوی کنم دعا گویی
گوا گذارم بر گفت خود عدول و ثقات.
سوزنی.
چنان مدان که تغافل نموده باشم از آن
که بر تباهی حالم همین قصیده گواست.
انوری.
من که خاقانیم به هیچ بدی
بد نخواهم گواست یزدانم.خاقانی.
بر چشم من آن ماه جهانسوز رقم بود
بر عشق من آن ماه روانسوز گوا بود.
خاقانی.
اگرچه بعد همه در وجودش آوردند
قدوم آخر او بر کمال اوست گوا.خاقانی.
نگه دارندهء بالا و پستی
گوا بر هستی او جمله هستی.نظامی.
بند سر نافه گرچه خشک است
بوی خوش او گوای مشک است.نظامی.
تو مرا کشتی و خلقی است گوا
کس ز قول تو گوا نپْذیرد.عطار.
دعوی مشتاق را شرع نخواهد بیان
گونهء زردش دلیل نالهء زارش گواست.
سعدی (بدایع).
-امثال: گوا خواستن دادگر را بد است. فردوسی.
مقصود منع از قسم به خداست. (امثال و حکم دهخدا ج3 ص 1328).
در حکم یک اقرار ز هفتاد گوا به.
قطران (از امثال و حکم دهخدا ج2 ص783).
زردی رخ گوای درد دل است.
سنایی (از امثال و حکم دهخدا ج2 ص904).
(1) - انجمن آرا و غیاث اللغات و آنندراج به فتح اول ضبط کرده اند.
بر این مهر و منشور یزدان گواست
که ما بندگانیم و او پادشاست.فردوسی.
کنون تخت ایران سزاوار توست
بر این بر گوا بخت بیدار توست.فردوسی.
از این راه اگر بازگردی رواست
روانم بر این پند من بر گواست.فردوسی.
بر فضل او گوا گذراند دل
گرچه گوا نخواهند از خستو.فرخی.
فرخ پی است بر ملک و بر همه جهان
وین ایمنی و نعمت چندین بر این گواست.
فرخی.
برادرْم زنده ست و با من گواست
در آن نامه هم نام و هم خط ماست.اسدی.
گواشان چنین است در کفر خویش
بر آن کاین جهان بد همیشه ز پیش.اسدی.
اگر دیو بستد خراسان ز من
گوای منی ای علیم قدیر.ناصرخسرو.
بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شد
بیچارگی و زردی و گوژی و نوانیش.
ناصرخسرو.
همه دعوی که سخا کرد و کند هست به حق
زآنکه دعویّ سخا را دو کف تو دو گواست.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص73).
تو را به دست گهربار بر ده انگشت است
که بر سخاوت و جود تو هر دهند گوا.
معزی.
گواه عشق من است اشک لعل و چهرهء زرد
که حق درست نگردد چو بی گوا باشد.
ادیب صابر.
اگر به صدر تو دعوی کنم دعا گویی
گوا گذارم بر گفت خود عدول و ثقات.
سوزنی.
چنان مدان که تغافل نموده باشم از آن
که بر تباهی حالم همین قصیده گواست.
انوری.
من که خاقانیم به هیچ بدی
بد نخواهم گواست یزدانم.خاقانی.
بر چشم من آن ماه جهانسوز رقم بود
بر عشق من آن ماه روانسوز گوا بود.
خاقانی.
اگرچه بعد همه در وجودش آوردند
قدوم آخر او بر کمال اوست گوا.خاقانی.
نگه دارندهء بالا و پستی
گوا بر هستی او جمله هستی.نظامی.
بند سر نافه گرچه خشک است
بوی خوش او گوای مشک است.نظامی.
تو مرا کشتی و خلقی است گوا
کس ز قول تو گوا نپْذیرد.عطار.
دعوی مشتاق را شرع نخواهد بیان
گونهء زردش دلیل نالهء زارش گواست.
سعدی (بدایع).
-امثال: گوا خواستن دادگر را بد است. فردوسی.
مقصود منع از قسم به خداست. (امثال و حکم دهخدا ج3 ص 1328).
در حکم یک اقرار ز هفتاد گوا به.
قطران (از امثال و حکم دهخدا ج2 ص783).
زردی رخ گوای درد دل است.
سنایی (از امثال و حکم دهخدا ج2 ص904).
(1) - انجمن آرا و غیاث اللغات و آنندراج به فتح اول ضبط کرده اند.