گمراه
[گُ] (ص مرکب) گم کرده راه. سرگشته. آواره. بی راه. روگردان. (ناظم الاطباء). تَیّاه. تَیهاف. خَسَر: سَباه؛ مرد عقل رفته و گمراه. ضَلول. ضالّ. (دهار). عَتاهه. عَتاهیَّه. غَوٍ. غاوی. غَویّ. غَیّان. (منتهی الارب) :
دلخسته و محرومم و پی خسته و گمراه
گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه.
خسروانی.
شنیده ای که چه دیده ست رای زو و چه دید
شه مخالف بی رای کم هش گمراه.فرخی.
ز راه آگه نبودم همچو گمراه
چو کرم سک ز طعم شهد، ناگاه.
(ویس و رامین).
چو گمراه بیند کسی روز و شب
ز بی توشگی جان رسیده به لب.اسدی.
به ره بازآید این گمراه دیوت گر بخواهی تو
مسلمانی بیابد گر خرد باشد سلیمانش.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه تهران ص234).
گر بدین مشغول گشتم لاجرم
رافضی گشتستم و گمراه نام.
ناصرخسرو (دیوان ص298).
گمراه و سخن ز ره نمایی
در ده نه و لاف دهخدایی.نظامی.
میروم گمراه نه دین و نه دل
تا نسیم رهنمایی پی برم.عطار.
آئین تقوی ما نیز دانیم
اما چه چاره با بخت گمراه.حافظ.
ما را به مستی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه.حافظ.
- خواب گمراه؛ رؤیای کاذب. اضغاث احلام :
یقین گشت او را [ گیورا ] که جز شاه نیست
همان خواب گودرز گمراه نیست.فردوسی.
دلخسته و محرومم و پی خسته و گمراه
گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه.
خسروانی.
شنیده ای که چه دیده ست رای زو و چه دید
شه مخالف بی رای کم هش گمراه.فرخی.
ز راه آگه نبودم همچو گمراه
چو کرم سک ز طعم شهد، ناگاه.
(ویس و رامین).
چو گمراه بیند کسی روز و شب
ز بی توشگی جان رسیده به لب.اسدی.
به ره بازآید این گمراه دیوت گر بخواهی تو
مسلمانی بیابد گر خرد باشد سلیمانش.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه تهران ص234).
گر بدین مشغول گشتم لاجرم
رافضی گشتستم و گمراه نام.
ناصرخسرو (دیوان ص298).
گمراه و سخن ز ره نمایی
در ده نه و لاف دهخدایی.نظامی.
میروم گمراه نه دین و نه دل
تا نسیم رهنمایی پی برم.عطار.
آئین تقوی ما نیز دانیم
اما چه چاره با بخت گمراه.حافظ.
ما را به مستی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه.حافظ.
- خواب گمراه؛ رؤیای کاذب. اضغاث احلام :
یقین گشت او را [ گیورا ] که جز شاه نیست
همان خواب گودرز گمراه نیست.فردوسی.