گماشته
[گُ تَ / تِ] (ن مف، اِ) عامل. وکیل. کارگزار. (آنندراج). ناظر. سرکار. پیشکار. (ناظم الاطباء). موکل : نامه ها رسید که سلیمانی رسید به شبورقان و از ری تا آنجا ولاه و عمال و گماشتگان سلطان سخت نیکو تعهد کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288). در آن روزگار ایشان را در نشستن و برخاستن بر آن جمله دیدم که ریحان خادم گماشتهء امیر محمود بر سر ایشان بود. (تاریخ بیهقی). پادشاهان چون دادگر باشند طاعت باید داشت و گماشته بحق باید دانست. (تاریخ بیهقی). چون مدت سیصد سال تمام شد، چنانکه در همه عالم نه زر ماند و نه سیم موکلان و گماشتگان را مقرر کرده بودند. (قصص الانبیاء ص 151). و از همهء جهان [ آفریدون ] مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت و گماشتگان را داد فرمود و ملک بر پسران قسمت کرد. (نوروزنامه).
چون به شهر آمد از گماشتگان
خواست مشروح بازداشتگان.نظامی.
و عمال و متصرفان و گماشتگان و نواب. (ترجمهء محاسن اصفهان ص 98). تا غایت که ضریبهء خراج در ایام عمال و گماشتگان و کارکنان ماکان بن کاکی و... (تاریخ قم ص 143).بر هر موضوع مقرر شده حکام و گماشتگان در برات نکنند. (تاریخ غازانی ص 259). || سرکاتب. محاسب. نویسنده. || وزیر. || نوکر. خادم. (ناظم الاطباء).
چون به شهر آمد از گماشتگان
خواست مشروح بازداشتگان.نظامی.
و عمال و متصرفان و گماشتگان و نواب. (ترجمهء محاسن اصفهان ص 98). تا غایت که ضریبهء خراج در ایام عمال و گماشتگان و کارکنان ماکان بن کاکی و... (تاریخ قم ص 143).بر هر موضوع مقرر شده حکام و گماشتگان در برات نکنند. (تاریخ غازانی ص 259). || سرکاتب. محاسب. نویسنده. || وزیر. || نوکر. خادم. (ناظم الاطباء).