گله
[گُ لَ / لِ] (اِ) کردی گول(1) (زلف زنان، دسته موی)، زازا گیله(2). (حاشیهء برهان تصحیح دکتر معین). زلف معشوق. (برهان)(3). زلف و موی مجعد. (آنندراج) :
گله گیلی کشان به دامانش
سرو را لوح در دبستانش.
نظامی (هفت پیکر ص337).
ز هر سو دیلمی کردن به عیوق
فروهشته گله چون زلف منجوق.نظامی.
شام دیلم گله که چاکر توست
مشکبو از کیایی در توست.
نظامی (هفت پیکر ص29).
|| موی جمع شده. (برهان). به این معنی با لام مشدد است.
(1) - gul.
(2) - gile. (3) - رشیدی و آنندراج ذکر کرده اند که بدین معنی بعضی بکاف تازی آورده اند.
گله گیلی کشان به دامانش
سرو را لوح در دبستانش.
نظامی (هفت پیکر ص337).
ز هر سو دیلمی کردن به عیوق
فروهشته گله چون زلف منجوق.نظامی.
شام دیلم گله که چاکر توست
مشکبو از کیایی در توست.
نظامی (هفت پیکر ص29).
|| موی جمع شده. (برهان). به این معنی با لام مشدد است.
(1) - gul.
(2) - gile. (3) - رشیدی و آنندراج ذکر کرده اند که بدین معنی بعضی بکاف تازی آورده اند.