گله
[گَ لَ / لِ / گَلْ لَ / لِ] (اِ) گله و رمهء گوسفند و شتر و خر و گاو و آهو و امثال آن باشد. (برهان). گله اسپ و شتر و گاو و گوسفند و در قوشخانهء پادشاهان هندوستان گله گلنگ و گله قرقره نیز گویند. (آنندراج): اعرم؛ گله بز. (منتهی الارب). جول؛ گلهء شتران و شترمرغان و گوسپندان. جمه؛ گله شتران. جلمد؛ گلهء بزرگ شتران. جزمه؛ یک گله از شتر. جماله؛ گلهء شتران نر. خرقه؛ گلهء ملخ. خذروف؛ گلهء شتران. خطر؛ گلهء شتران. خیط؛ گلهء شترمرغ. خیطی؛ گلهء شترمرغ. خنطوله؛ گلهء گاو و شتر و ستور. دیکساء؛ گله ای بزرگ از گوسپندان و چهارپایان. رأب؛ گلهء هفتاد شتر. صِوار؛ گلهء ماده گاوان. صیار؛ گلهء گاوان. عَجاجَه؛ گلهء بزرگ از شتران. عانه؛ گلهء خرگور. علابط، عُلبط، عُلبطه؛... گلهء گوسفند از پنجاه تا هر قدر که باشد. مِنسِر یا مَنسِر؛ گلهء اسب از 30 تا 40 و یا از 40 تا 50 یا تا 60 یا از صد تا دو صد. ورد؛ گلهء مرغان. وَقِر؛ گلهء پانصد گوسپند. همهامه؛ گلهء بزرگ از شتران. هادیات؛ گله گاوان دشتی و جز آن که پیش پیش روند. هور؛ گلهء گوسپندان بدان جهت که از کثرت بعض بر بعض می افتد. هند؛ گلهء صد شتر یا اندکی زائد از صد یا اندکی از آن یا دو صد. (منتهی الارب).
ترکیب ها:
- گلهء آهو.؛ گلهء اسب. گلهء خر. گلهء خروس. گلهء زنان. گلهء زنبور. گلهء شتر. گلهء شترمرغ. گلهء کبوتر. گلهء گاو. گلهء گوسفند. گلهء مرغان. گله ملخ :
نماند ایچ در دشت اسبان گله
بیاورد چوپان به میدان گله.فردوسی.
وز آن پس برفتند سوی گله
کجا بود در دشت توران یله.فردوسی.
راستی گفتی که نره شیری بود
گلهء غرم و آهو اندر بر.فرخی.
همچنان کاین گلهء گور در این دشت فراخ
لشکر دشمن او خسته و افکنده جگر.
فرخی.
گلهء دزدان از دور بدیدند چو آن
هر یکی زایشان گفتی که یکی قَسْوره شد.
لبیبی (از تاریخ بیهقی).
هرکه در ره با گله ی خوکان رود
گرد و درد و رنج بیند زآن گله.ناصرخسرو.
در پناه حفظ تو از بهر ترتیب گله
گرگ در باب مصالح راز گوید با شبان.
ظهیرالدین فاریابی.
ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت
چراگاه گله جای دگر داشت.نظامی.
گلهء ما را گله از گرگ نیست
کاین همه بیداد شبان میکند.سعدی.
مشو ز دعوت نفس شریر خود ایمن
که گرگ می نبرد گله را به مهمانی.قاآنی.
- امثال: از گله بز گر نصیب داشتن.
گرگ که به گله افتاد وای به یکه داران.
گله را راندند، فاطمه را بردند، شکر خدا را که بخیر گذشت.
گله مرد و غم شبان برخاست. خاقانی.
مثل گله گوسفند.
ترکیب ها:
- گلهء آهو.؛ گلهء اسب. گلهء خر. گلهء خروس. گلهء زنان. گلهء زنبور. گلهء شتر. گلهء شترمرغ. گلهء کبوتر. گلهء گاو. گلهء گوسفند. گلهء مرغان. گله ملخ :
نماند ایچ در دشت اسبان گله
بیاورد چوپان به میدان گله.فردوسی.
وز آن پس برفتند سوی گله
کجا بود در دشت توران یله.فردوسی.
راستی گفتی که نره شیری بود
گلهء غرم و آهو اندر بر.فرخی.
همچنان کاین گلهء گور در این دشت فراخ
لشکر دشمن او خسته و افکنده جگر.
فرخی.
گلهء دزدان از دور بدیدند چو آن
هر یکی زایشان گفتی که یکی قَسْوره شد.
لبیبی (از تاریخ بیهقی).
هرکه در ره با گله ی خوکان رود
گرد و درد و رنج بیند زآن گله.ناصرخسرو.
در پناه حفظ تو از بهر ترتیب گله
گرگ در باب مصالح راز گوید با شبان.
ظهیرالدین فاریابی.
ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت
چراگاه گله جای دگر داشت.نظامی.
گلهء ما را گله از گرگ نیست
کاین همه بیداد شبان میکند.سعدی.
مشو ز دعوت نفس شریر خود ایمن
که گرگ می نبرد گله را به مهمانی.قاآنی.
- امثال: از گله بز گر نصیب داشتن.
گرگ که به گله افتاد وای به یکه داران.
گله را راندند، فاطمه را بردند، شکر خدا را که بخیر گذشت.
گله مرد و غم شبان برخاست. خاقانی.
مثل گله گوسفند.