گلوگاه
[گُ / گَ] (اِ مرکب) محل گلو و حلقوم. (ناظم الاطباء). حنجره. (ملخص اللغات) :
حلق بگرفتش مانندهء نَسناسی
برنهادش به گلوگاه چنان داسی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص205).
زبان و گلوگاه و یک نیمه تن
فرودوخت با گردن کرگدن.اسدی.
داشت لقمان یکی کریچهء تنگ
چون گلوگاه نای و سینهء چنگ(1).سنائی.
ساقی آن عنبرین کمند امروز
در گلوگاه ساغر افشانده ست.خاقانی.
زبان بند کن تا سر آری بسر
زبان خشک به تا گلوگاه تر.نظامی.
|| بغاز. مضیق. || آن جزء از ساق گیاه که بریشه پیوسته است(2). (یادداشت مؤلف).
(1) - ن ل: تنگ.
(2) - Collet.
حلق بگرفتش مانندهء نَسناسی
برنهادش به گلوگاه چنان داسی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص205).
زبان و گلوگاه و یک نیمه تن
فرودوخت با گردن کرگدن.اسدی.
داشت لقمان یکی کریچهء تنگ
چون گلوگاه نای و سینهء چنگ(1).سنائی.
ساقی آن عنبرین کمند امروز
در گلوگاه ساغر افشانده ست.خاقانی.
زبان بند کن تا سر آری بسر
زبان خشک به تا گلوگاه تر.نظامی.
|| بغاز. مضیق. || آن جزء از ساق گیاه که بریشه پیوسته است(2). (یادداشت مؤلف).
(1) - ن ل: تنگ.
(2) - Collet.