گلریز
[گُ] (اِ مرکب) پارچه که گلهای سرخ در آن بافند. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) :
ز زیر پردهء گلریز شب سوی خورشید
سحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی...
سیف اسفرنگ.
بیا که پردهء گلریز هفت خانهء چشم
کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال.
حافظ.
آستین طومار گلریز است در دستم ز اشک
مردم چشم مرا تا گریه آتشبار کرد.
میر عیسی یزدی (از آنندراج).
|| (نف) گلریزنده :
دارم ولی به یک نگه تیزش احتیاج
چشمم به یک تبسم گلریزش احتیاج.
طالب آملی (از آنندراج).
بهار عجم و خان آرزو میفزایند: خزان را گلریزان نمی گویند و گلریز به معنی موسم ریختن برگ گلهاست و سند میخواهد. (آنندراج). || (اِ مرکب) نوعی از آتشبازی و آنرا گلریز آتشبار گویند و به هندی بحولجهری گویند. (آنندراج) (غیاث) :
تو کنی خندهء گلریز گه بازی من
هر دم از آه کنم بیش تو نفت اندازی.
میرخسرو (از آنندراج).
تا هوای داغ مهرش در سر دستم فتاد
آستینم از هجوم داغ چون گلریز شد.
سالک یزدی (از آنندراج).
ز بس که داغ مسلسل ز مغز من بارد
غلط کنند به گلریز استخوان مرا.
میر محمد افضل (از آنندراج).
ز زیر پردهء گلریز شب سوی خورشید
سحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی...
سیف اسفرنگ.
بیا که پردهء گلریز هفت خانهء چشم
کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال.
حافظ.
آستین طومار گلریز است در دستم ز اشک
مردم چشم مرا تا گریه آتشبار کرد.
میر عیسی یزدی (از آنندراج).
|| (نف) گلریزنده :
دارم ولی به یک نگه تیزش احتیاج
چشمم به یک تبسم گلریزش احتیاج.
طالب آملی (از آنندراج).
بهار عجم و خان آرزو میفزایند: خزان را گلریزان نمی گویند و گلریز به معنی موسم ریختن برگ گلهاست و سند میخواهد. (آنندراج). || (اِ مرکب) نوعی از آتشبازی و آنرا گلریز آتشبار گویند و به هندی بحولجهری گویند. (آنندراج) (غیاث) :
تو کنی خندهء گلریز گه بازی من
هر دم از آه کنم بیش تو نفت اندازی.
میرخسرو (از آنندراج).
تا هوای داغ مهرش در سر دستم فتاد
آستینم از هجوم داغ چون گلریز شد.
سالک یزدی (از آنندراج).
ز بس که داغ مسلسل ز مغز من بارد
غلط کنند به گلریز استخوان مرا.
میر محمد افضل (از آنندراج).