گشنیز
[گِ] (اِ) در پهلوی گشنیج = گشنیز کردی کشنیش(1) و کشنش(2) (کریاندر، فرانسوی)(3). گشنیز(4) گیاهی است از تیرهء چتریان که برگهای تازهء آن خوراکی و دانه های وی تقریباً کروی و جوهر مخصوصی دارد که بسیار تند است. گشنیج(5). (از حاشیهء برهان قاطع چ معین). رستنیس باشد که آنرا به عربی جلجلان گویند. (از برهان). اسم فارسی کزبره است. (تحفهء حکیم مؤمن). نباتی است که تخم آنرا بمجاز گشنیز خوانند و درون آن تخم نیز از مغز تهی است. (آنندراج) (انجمن آرا). تخم معروف است از مزیل و در عرف بفتح کاف عربی شهرت دارد. (غیاث). دانهء کوچک مدوری است که از بوته معطری تحصیل میشود. این بوته از چین آورده شده حالا بسیار متداول است و تخم آنرا در بهار کاشته و از برای معطر بودنش بسیار مستعمل است. (قاموس کتاب مقدس). یک نوع گیاهی از طایفهء چتری که برگ آنرا در پرهیزانهء بیماران داخل کنند. (ناظم الاطباء): تَقدَه یا تِقدِه و جُلجُلان؛ دانهء گشنیز و کنجد. کُسبَرَه. (منتهی الارب) :
این است پند حجت و این است مغز دین
و آرایش سخنش چو گشنیز و کرویاست.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص82).
از غایت جود و کرم و برّ و مروت
ناخواسته بخشی به همه خلق همه چیز
آن بخت ندارند که ناخواسته یابند
چیز این دو سه تا شاعر بی مغز چو گشنیز.
سوزنی (دیوان ص439).
از تف تیغ فتنه باد تهی
دشمنت را دماغ چون گشنیز.انوری.
گنده از زیره و گشنیز بسر میگردید
نخود آب از عرق و مشک معطر میشد.
بسحاق اطعمه (دیوان چ شیراز ص56).
-آش گشنیز؛ آشی که با گشنیز درست کنند.
- گشنیزپلو؛ پلوی که گشنیز داخل آن کنند.
(1) - kshnish.
(2) - kishnish.
(3) - Coriandre.
(4) - Coriandrum.
(5) - Gishnic.
این است پند حجت و این است مغز دین
و آرایش سخنش چو گشنیز و کرویاست.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص82).
از غایت جود و کرم و برّ و مروت
ناخواسته بخشی به همه خلق همه چیز
آن بخت ندارند که ناخواسته یابند
چیز این دو سه تا شاعر بی مغز چو گشنیز.
سوزنی (دیوان ص439).
از تف تیغ فتنه باد تهی
دشمنت را دماغ چون گشنیز.انوری.
گنده از زیره و گشنیز بسر میگردید
نخود آب از عرق و مشک معطر میشد.
بسحاق اطعمه (دیوان چ شیراز ص56).
-آش گشنیز؛ آشی که با گشنیز درست کنند.
- گشنیزپلو؛ پلوی که گشنیز داخل آن کنند.
(1) - kshnish.
(2) - kishnish.
(3) - Coriandre.
(4) - Coriandrum.
(5) - Gishnic.