گشای
[گُ] (نف) گشا. گشاینده. و با شادی، نهانی، دل، کشور، ملک، مشکل، کار و ... به صورت ترکیب آید :
ایا ضمیر تو شادی گشای انده بند
ایا قبول تو نعمت فزای و شادی کاه.
امیرمعزی.
سوم فیلسوفی نهانی گشای
که باشد به راز فلک رهنمای.نظامی.
که ملک جهان را ز فرهنگ و رای
شد از قاف تا قاف کشورگشای.نظامی.
خلف دیدهء سلغر ملک دولت و دین
فلک آیت رحمت ملک ملک گشای.
سعدی (طیبات).
امیر عدوبند مشکل گشای
جوابش بگفت از سر علم و رای.
سعدی (بوستان).
|| (اِمص) گشودن. مقابل بند و بستن : چون شاعر و دبیر سخن گویند اندر او اضداد گرد آید، همچون شب و روز و گشای و بند مانند این عمل را متضاد خوانند. (ترجمان البلاغه رادویانی).
ایا ضمیر تو شادی گشای انده بند
ایا قبول تو نعمت فزای و شادی کاه.
امیرمعزی.
سوم فیلسوفی نهانی گشای
که باشد به راز فلک رهنمای.نظامی.
که ملک جهان را ز فرهنگ و رای
شد از قاف تا قاف کشورگشای.نظامی.
خلف دیدهء سلغر ملک دولت و دین
فلک آیت رحمت ملک ملک گشای.
سعدی (طیبات).
امیر عدوبند مشکل گشای
جوابش بگفت از سر علم و رای.
سعدی (بوستان).
|| (اِمص) گشودن. مقابل بند و بستن : چون شاعر و دبیر سخن گویند اندر او اضداد گرد آید، همچون شب و روز و گشای و بند مانند این عمل را متضاد خوانند. (ترجمان البلاغه رادویانی).