گشاده دل
[گُ دَ / دِ دِ] (ص مرکب) دلباز. مبسوط :
که پیروز رفتی و بازآمدی
گشاده دل و بی نیاز آمدی.فردوسی.
|| خوشحال و بافرح. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) :
سپه یکسره پیش سام آمدند
گشاده دل و شادکام آمدند.فردوسی.
پذیره شدش رستم زال سام
سپاهی گشاده دل و شادکام.فردوسی.
بفرمود تا پیش او آورند
گشاده دل و تازه رو آورند.فردوسی.
به آئین همه پیش باز آمدند
گشاده دل و بی نیاز آمدند.فردوسی.
|| جوانمرد. دارای بخشش. (از ناظم الاطباء). کریم. بخشنده. || دارای سعهء صدر :
بزرگان ایران گشاده دلند
تو گویی که آهن همی بگسلند.فردوسی.
که پیروز رفتی و بازآمدی
گشاده دل و بی نیاز آمدی.فردوسی.
|| خوشحال و بافرح. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) :
سپه یکسره پیش سام آمدند
گشاده دل و شادکام آمدند.فردوسی.
پذیره شدش رستم زال سام
سپاهی گشاده دل و شادکام.فردوسی.
بفرمود تا پیش او آورند
گشاده دل و تازه رو آورند.فردوسی.
به آئین همه پیش باز آمدند
گشاده دل و بی نیاز آمدند.فردوسی.
|| جوانمرد. دارای بخشش. (از ناظم الاطباء). کریم. بخشنده. || دارای سعهء صدر :
بزرگان ایران گشاده دلند
تو گویی که آهن همی بگسلند.فردوسی.