گره گشا
[گِ رِهْ گُ] (نف مرکب) گره گشاینده. مجازاً بمعنی گشایندهء مشکل و آسان کنندهء کار :
عشق است گره گشای هستی
گردابه زهاب خودپرستی.نظامی.
آن می که گره گشای کار است
با نفس، چو روح سازگار است.نظامی.
گفت ای نفس تو جان فزایم
اندیشهء تو گره گشایم.نظامی.
چو غنچه(1) جمله فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا میباش.حافظ.
(1) - ن ل: اگرچه.
عشق است گره گشای هستی
گردابه زهاب خودپرستی.نظامی.
آن می که گره گشای کار است
با نفس، چو روح سازگار است.نظامی.
گفت ای نفس تو جان فزایم
اندیشهء تو گره گشایم.نظامی.
چو غنچه(1) جمله فروبستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا میباش.حافظ.
(1) - ن ل: اگرچه.