گرشاسب
[گَ] (اِخ) نام یکی از اجداد رستم زال است و او پسر اترد باشد که از نبائر جمشید است. (جهانگیری) (برهان). معاصر فریدون بود. ترکستان و خطا را مسخر کرده. حکیم اسدی طوسی فتوحات او را منظوم نموده و به گرشاسب نامه موسوم است. (آنندراج) : اما بنا کردن سیستان به دست گرشاسب بن اثرت(1)بن شهربن کورنگ بن بیداسب بن توربن جمشیدالملک... (تاریخ سیستان ص 2). نام گرشاسب جهان پهلوان در اوستا بارها یاد شده و او در کتاب مقدس مزدیسنا به منزلهء رستم در شاهنامه یا هرقل یونانیان است. این نام در اوستا به صورت کرساسپه(2)، سانسکریت کرساسوه(3) آمده و مرکب است از دو جزء: جزء اول کرسه(4) به معنی لاغر و جزء دوم همان اسب پارسی است و مجموعاً به معنی «دارندهء اسب لاغر، کسی که اسبش لاغر است» میباشد. بنابراین اصح آن کرشاسب با کاف تازی است و چون در نسخ خطی قدیم میان کاف (تازی) و گاف (پارسی) در نوشتن امتیازی نمی نهادند ممکن است که گویندگان باستانی ما هم در عهد خویش کرشاسب با کاف (تازی) استعمال کرده باشند و حتی ابوالفدا آن را (کرشاسف) ضبط کرده، از اینرو ممکن است قائل شد که گویندگان ایرانی او را گرشاسپ و نزدیک به لغت اوستایی میخواندند(5).
نسب گرشاسب: نام پدر گرشاسب در اوستا ثریته(6) آمده است، گاهی به اسم خاندانش سام گرشاسب خوانده شده (فروردین یشت بندهای 61 و 136)، حتی در کتب پهلوی هم گاهی فقط به نام خاندانش (سام) نامیده شده است. در فرگرد 20 وندیداد، در بندهای اول و دوم چنین آمده است: «زرتشت از اهورمزدا پرسید: کیست در میان پرهیزکاران و دانایان و کامکاران و توانگران و رایومندان و تهمتنان (دیوان) و پیشدادیان نخستین مردی که ناخوشی را بازداشت، مرگ را بازداشت (زخم)، نیزه پران را بازداشت، حرارت تب را از تن مردم باز- داشت؟ اهورامزدا در پاسخ گفت: ای سپنتمان زرتشت ثریته در میان پرهیزکاران و دانایان و کامکاران و توانگران و رایومندان و تهمتنان (دلیران) و پیشدادیان، نخستین مردی است که ناخوشی را بازداشت، مرگ را بازداشت، (زخم) نیزه پران را بازداشت، حرارت تب را از تن مردم بازداشت». بنا بر این قول ثریته در اوستا نخستین پزشک نوع بشر و به منزله اسکلپسیوس(7) یونانیان و آسکلابیوس(8)رومیان است. در یسنای 9 بند 10 نیز در طی پرسش و پاسخ زرتشت با ایزدهوم از ثریته نام برده شده است. هوم در پاسخ به زرتشت گوید «سوم کسی که مرا مهیا ساخت ثریته از خاندان سام است(9) که از نیک خواه ترین [مردم] است و در عوض خداوند به او دو پسر داد: یکی اورواخشیه(10) که زاهد و قانونگزار بوده و دیگری گرشاسب که دلیر و نام آور بود.» اما ثریته اوستا همان است که در گرشاسب نامهء اسدی اثرط شده:(11)
زشم(12) زان سپس اثرط آمد پدید
وزین هر دو(13) شاهی به اثرط رسید
بزور و تن و چهره و برز و یال
شد این اثرط از سروران بیهمال
از اورواخشیه اطلاعاتی در دست نیست. فقط از بند 28 زامیادیشت برمی آید که هیتاسپ او را کشت و برادرش گرشاسب از او انتقام کشید. در بند 41 زامیادیشت هم کشته شدن هیتاسپ زرین تاج به دست گرشاسب برای خونخواهی برادرش اورواخشیه مسطور است. مندرجات کتاب بندهش نیز با اوستا مطابق است چه در آن نسب گرشاسب چنین آمده: «گرشاسب و اوروخش(14) دو برادر بودند از پسران اترت پسر سام پسر تورگ پسر سپانیاسپ(15) پسر دورشاسپ(16) پسر تورگ پسر فریدون.» و در گرشاسب نامهء اسدی از اینقرار آمده: «گرشاسب و گورنگ(17) دو برادر بودند از پسران اثرط پسر شم پسر طورگ پسر شیدسب پسر تور پسر جمشید(18)» که چون این دو سلسله را در دو کتاب با یکدیگر بسنجیم و از تغییرات جزیی که به مرور زمان پدید آمده چشم پوشیم شباهت آنها نیک هویداست(19).
صفات و کارهای گرشاسب: خود گرشاسب در اوستا جوان دلیر نامیده شده است. این صفت در کتاب مقدس نئیرمناو(20) آمده یعنی «نرمنش» و مردسرشت یا بعبارت دیگر دلیر و پهلوان. همین صفت است که به مرور زمان تبدیل به «نریمان» گردید و جزو نامهای خاص شد و اکنون، سام گرشاسب نریمان یا سام نریمان گوئیم(21). دیگر از صفاتی که در اوستا برای او آمده است گئسو(22) میباشد یعنی گیسودارنده یا دارای گیس(23). صفت دیگر او کذوره(24) یعنی دارنده گرز گدهه(25) و چنانکه در گرشاسب نامهء اسدی خوانده میشود بیشتر فتحهای جهان پهلوان با همین گرز صورت گرفته است. بیشتر کارهای گرشاسب در مواضع مختلف اوستا ذکر شده است از آن جمله در آبان یشت بند 27 آمده است: «گرشاسب نریمان (دلیر) در کنار دریاچه پیشیننگه(26) فدیه نیاز اردویسور ناهید کرد از او درخواست که وی را بشکست دادن گندروه(27) در ساحل دریای فراخکرت موفق سازد».
باید دید که پیشیننگه کجاست؟ بندهش در فصل 29 بند 11 نویسد: «دشت پیشیانش در کاولستان واقع است، گویند در کاولستان پشتهء پیشیانسی عجیب ترین کشور است، آنجا بسیار گرم است، در بلندترین محل آنجا گرم نیست. امروز این دشت بنام «پیشین» دشت بسیار وسیعی است که پهنای آن متجاوز از 50 کیلومتر و درازای آن 80 کیلومتر و دارای چراگاههای مرغوب است. قسمتی از رود لورا که از طرف جنوب غربی آن میگذرد بنام این دشت خوانده می شود و در بلوچستان به دریاچه یا باطلاق (آب ایستاده) میریزد(28). اما گندروه که به دست گرشاسب کشته شد، در بند مذکور از آبان یشت به صفت زرین پاشنه(29) نامیده شده است. در کتب متأخران او را «کندرب زره پاشنهء او بود» خوانده اند بمعنی «کسی که آب دریا تا پاشنهء او بود». در این قول کلمهء زئیری اوستایی را که به معنی زرین است با کلمهء دیگر اوستایی زریا(30) که به معنی دریاست مشتبه ساخته اند. در شاهنامه نیز گندروه نام وزیر ضحاک است(31). فردوسی گوید:
چو کشور ز ضحاک بودی تهی
یکی مایه ور بد بسان رهی
که او داشتی گنج و تخت و سرای
شگفتی بدلسوزی کدخدای
ورا «کندرو» خواندندی بنام
بکندی زدی پیش بیداد گام.
از این بیت برمی آید که فردوسی آن را با کاف تازی خوانده است. در مجمل التواریخ والقصص نیز در باب العاشر (اندر عهد ضحاک) آمده(32): «وکیلش را کندروق گفتندی». کندرو مناسبتی با آب و دریا دارد، در کتب متأخران نیز جای او در میان دریا تصور شده چنانکه در آبان یشت گرشاسب تمنا میکند که او را در کنار دریای فراخکرت بکشد. در بند 50 از فصل 27 مینوخرد، او «دیوی آپیک کندرو» نامیده شده است. دیگر از جاهائی که در اوستا ذکری از گرشاسب بمیان آمده یسنای 9 بند 10 میباشد که در آن از ثریته، پدر گرشاسب و از اورواخشیه برادرش اسم برده شده. در بند 11 که متمم بند پیش است از اعمال گرشاسب چنین سخن رفته است: «گرشاسب اژدر شاخدار را که اسبها و مردم را میدرید و زهر زردرنگی بضخامت یک بند انگشت از او جاری بود کشت. گرشاسب بر پشت آن (اژدر) در میان دیگ فلزی غذای ظهر خود می پخت. به این جانور گرما اثر کرد و بنای عرق ریختن گذاشت. آنگاه از زیر دیگ بجست و آب جوشان را فروریخت. گرشاسب از آن هراسیده خویش به کنار کشید(33). در زامیادیشت (بند 38 - 44) نسبهً مفصلتر از گرشاسب گفتگو شده، گوید: «سومین بار که فر از جمشید جدا شد بصورت مرغی به گرشاسب رسید(34) و او از پرتو فر در میان دلیران دلیرترین گردید. او اژدر شاخدار زهرآلود را کشت...» و در اینجا بعینه آنچه در یسنای 9 بند 11 آمده (که ذکرش گذشت از قبیل کشتن کندرو زرین پاشنه و غیره) تکرار میشود. از بند 41 که متمم بندهای قبل است فتح های دیگر گرشاسب از اینقرار ذکر میشود: «نه پسر از خاندان پثنیه(35) و پسران خانوادهء نیویکه(36) و پسران خانوادهء داشتیانه(37)و هیتاسپه(38) زرین تاج و ورشوه(39) از خاندان دانه(40) و پیتونه(41) و ارزوشمنه(42) و سناویذکه(43) را کشت».
از این اشخاص که به دست گرشاسب کشته شده اند اطلاعی درست در دست نیست. همین قدر میدانیم که آنان از دیویسنان بوده اند. در کتب متأخران بنام بعض آنان اشاره ای شده است مث نه پسر از خاندان پثنیه در روایت هفت راهزن شده اند و مرغ کمک را که در کتاب متأخران به دست گرشاسب کشته شده است با ورشوه اوستا یکی دانسته. معنی لفظی برخی از این نامها نیز معلوم است: در اسم پثنیه کلمه پثنه(44) که بمعنی پهن است دیده میشود. هیستاسپه یعنی دارندهء اسب یراق شده، اسب بگردونه بسته. در گرشاسب نامهء اسدی از کسان مزبور نامی در میان نیست. دیگر از جاهائی که از گرشاسب اطلاع میدهد بند اول فرگرد نهم وندیداد است که گوید: در هفتمین کشوری که من آهورمزدا بیافریدم واکرته(45) میباشد اهریمن بدکنش در آنجا خنه ثئیتی(46) پری را که به گرشاسب پیوست بیافرید. واکرته اسم قدیم کشور کابل است. در گزارش پهلوی اوستا این کلمه بکاپول ترجمه گردیده اما لفظ خنه ثئیتی بقول بارتولومه ایرانی نیست و نمی دانیم معنی لغوی آن چیست. فقط اطلاع داریم که یکی از پتیاره های کابلی است که گرشاسب فریفتهء او شده بود و در بند 5 از فرگرد 19 وندیداد نیز از او یاد شده است. در اوستا بجایی میرسیم که دلیل سرآمدن روزگار گرشاسب است. در بند 61 فروردین یشت آمده: ما به فروهرهای مقدس نیک و توانای پاکدینان درود میفرستیم که 999، 99 تن از آنان به پاسبانی جسد سام گرشاسب مجعدموی (گیسوان دارنده) و مسلح به گرز گماشته هستند. باز در بند 136 همین یشت آمده: «ما به فروهر پاک سام گرشاسب مجعد موی و مسلح به گرز درود میفرستیم تا بر ضد بازوان قوی دشمن و لشکرش و سنگر فراخش و درفش برافراشته اش آن مقاومت توانیم کرد تا بتوانیم در برابر راهزنان پایداری کنیم». گفتیم که در بند 37 آبان یشت آمده است که گرشاسب در کنار دریای پیشین فدیه نیاز ناهید کرده است. از اینجا معلوم میشود که گرشاسب از زابلستان میباشد. بقول سنت هم اکنون گرشاسب در پیشین که در زابلستان، در جنوب غزنه و خاور قندهار واقع است به خواب رفته است. در بند 7 از فصل 29 از بندهش چنین آمده: «سام [ مقصود خود گرشاسب میباشد نه پدر بزرگ رستم ] گفته شده یکی از جاودانان است اما بواسطهء بی اعتنائی وی به آئین مزدیسنا یک تورانی موسوم به تیهاک (ینهاوونیاک نیز خوانده شده) او را در دشت پیشانی با یک تیر زخم زده، خواب غیرطبیعی بوشاسب را بر او مسلط داشته است. فراز آسمان بالای او ایستاده است تا روزی که ضحاک دگرباره زنجیر گسیخته و بنای ویرانی گذارد، او بتواند از خواب برخاسته ضحاک را هلاک کند. ده هزار فروهر پاکان بپاسبانی گماشته شده اند.» بنا براین قول گرشاسب از جملهء یاران موعود زرتشتی است که در نوساختن جهان و برانگیختن مردگان و آراستن رستاخیز سوشیانس همراهی خواهد کرد.(47) (مزدیسنا تألیف دکتر معین چ 1 صص 415 - 422) :گرشاسب برفت، با نبیرهء خویش نریمان بن کورنگ بن گرشاسب سوی افریدون شد. (تاریخ سیستان ص5). پس گرشاسف از اثرط بزاد و گرشاسپ را از دختر ملک روم نریمان بزاد. (مجمل التواریخ والقصص ص 25).
چو گرشاسب گردنکش تیغ زن
چو سام نریمان یل انجمن.فردوسی.
مردانش را ذلیل چو گرشاسب و روستم
راعیش را رهی چو بلیناس و دانیال.
ناصرخسرو (دیوان ص 254).
سهم تو قطران کند نطفهء سهراب و زال
تیغ تو زیبق کند زهرهء گرشاسب و شم.
خاقانی.
(1) - نام «اثرت» در زیر سطر با مرکبی تازه افزوده شده است و این در گرشاسب نامهء اسدی و سایر تواریخ (اثرط) با طاء بنظر رسیده است و اسدی در گرشاسب نامه نسب گرشاسب را بدین طریق آورده است: «گرشاسب بن اثرط بن شم بن طورک بن شیدسب بن توربن جمشید» و کورنگ را این کتاب جد سوم گرشاسب میداند لیکن اسدی وی را زن جمشید دانسته است. (گرشاسب نامه خطی ص 23). و ظاهراً در متن «شهر» مصحف «شم» و کورنگ مصحف «طورک» و بیداسب مصحف «شیدسپ» میباشد. (حاشیهء ص 2 تاریخ سیستان).
(2) - Keresaspa.
(3) - Krsasva.
(4) - keresa. (5) - گرچه تبدیل کاف به گاف در زبانهای ایرانی معمول است.
(6) - Thrita.
(7) - Asklepsios.
(8) - Aesculapius. (9) - در بندهش نیز گرشاسب را از خاندان سام محسوب داشته اند چنانکه در بالا گذشت.
(10) - Urvaxshaya. (11) - گرشاسب نامه اسدی چ یغمایی ص 49.
(12) - نام پادشاه کابل، جد گرشاسب.
(13) - یعنی از تورگ و شم (پدر و پسر) پادشاهان کابل.
(14) - Aurvaxsh.
(15) - Spaenyasp.
(16) - Duroshasp. (17) - در گرشاسب نامه ص 328 آمده: گرشاسب،
برادر یکی داشت جوینده کام
گوی شیردل بود گورنگ نام
همان سال کاثرط برفت از جهان
شد او نیز در خاک تاری نهان.
(18) - خلاصهء آنچه در گرشاسب نامه دربارهء اجداد گرشاسب آمده چنین است: جمشید دختر گورنگ (که با برادر گرشاسب نباید اشتباه شود) پادشاه کابل را تزویج کرد:
دل و جان جم گشت ازو شادکام
نهاد آن دلفروز را تور نام (ص 42)
تور با زنی از تخمهء خویش ازدواج کرد:
پسر بُدْش از آن زن یکی مه نژاد
ببد شاد و شیدسب نامش نهاد (ص 44)
او نیز:
یکی پورش آمد ز تخمی بزرگ
برسم نیا نام کردش طورگ. (ص 44)
سپس:
یکی پورش آمد بخوبی چو جم
نهاد آن دلارام را نام شم. (ص 49)
ز شم زان سپس اثرط آمد پدید
وزین هر دو شاهی به اثرط رسید. (ص 49)
ازو گرشاسب بوجود آمد:
چو بختش به هر کار منشور داد
سپهرش یکی نامور پور داد
بدان پورش آرام بفزود کام
گرانمایه را کرد گرشاسب نام. (ص 49)
(19) - رک: یشتها ج 1 صص 195 - 207 و مقدمهء گرشاسب نامه چ یغمایی ص 3 به بعد.
(20) - Naire - manaw. (21) - و بنابراین حقیقت، کلمه نریمان لقب و صفت گرشاسب است نه نام پدرش و بنابراین کسرهء گرشاسب علامت صفت است نه اضافت (بنوت). در گرشاسب نامه «نریمان» نام برادرزادهء گرشاسب و پسر گورنگ گردید (ص 328):
همان سال کاثرط برفت از جهان
شد او (گورنگ) نیز در خاک تاری نهان
از او کودکی ماند مانند ماه
چو مه لیک نادیده گیتی دو ماه
نریمان پدر کرده بد نام اوی
ز گیتی همان بد دلارام اوی.
(22) - Gaesu. (23) - Gaesa. داشتن گیس علامت دلیری و رادمردی است. پیکر فلزی یکی از بزرگان اشکانی که در ایذج به دست آمده و زینت بخش موزهء تهران است به گیسو مزین است.
(24) - Gadhavara.
(25) - Gadha.
(26) - Pishinan(g)h.
(27) - Gandareva.
(28) - Ostiranische Kulture, von Geiger. 169. S.
(29) - Zairi pashnem.
(30) - Zraya. (31) - چون ضحاک (آژی دهاک) از نژاد سامی تصور شده و در این داستان نیز وی گنج و تخت خود به گندرو میسپرد ظاهراً باید او نیز نزد راویان داستانهای ملی از نژاد بیگانه (ایذان) تصور شود و از این جهت با روایت اوستا نزدیک است.
(32) - ص 89 .
(33) - یشتها ج 1 ص 201.
(34) - اشاره بدانکه گرشاسب از نسل جمشید بود.
(35) - Pathanaya.
(36) - Nivika.
(37) - Dashtyana.
(38) - Hitaspa.
(39) - Vareshava.
(40) - Dana.
(41) - Pitona.
(42) - Arezoshamana.
(43) - Snavidhka.
(44) - Pathana.
(45) - Vaekereta.
(46) - Xnathaiti. (47) - در بهمن یشت این مسئله تأیید شده. رک: یشتها ج 1 ص 203.
نسب گرشاسب: نام پدر گرشاسب در اوستا ثریته(6) آمده است، گاهی به اسم خاندانش سام گرشاسب خوانده شده (فروردین یشت بندهای 61 و 136)، حتی در کتب پهلوی هم گاهی فقط به نام خاندانش (سام) نامیده شده است. در فرگرد 20 وندیداد، در بندهای اول و دوم چنین آمده است: «زرتشت از اهورمزدا پرسید: کیست در میان پرهیزکاران و دانایان و کامکاران و توانگران و رایومندان و تهمتنان (دیوان) و پیشدادیان نخستین مردی که ناخوشی را بازداشت، مرگ را بازداشت (زخم)، نیزه پران را بازداشت، حرارت تب را از تن مردم باز- داشت؟ اهورامزدا در پاسخ گفت: ای سپنتمان زرتشت ثریته در میان پرهیزکاران و دانایان و کامکاران و توانگران و رایومندان و تهمتنان (دلیران) و پیشدادیان، نخستین مردی است که ناخوشی را بازداشت، مرگ را بازداشت، (زخم) نیزه پران را بازداشت، حرارت تب را از تن مردم بازداشت». بنا بر این قول ثریته در اوستا نخستین پزشک نوع بشر و به منزله اسکلپسیوس(7) یونانیان و آسکلابیوس(8)رومیان است. در یسنای 9 بند 10 نیز در طی پرسش و پاسخ زرتشت با ایزدهوم از ثریته نام برده شده است. هوم در پاسخ به زرتشت گوید «سوم کسی که مرا مهیا ساخت ثریته از خاندان سام است(9) که از نیک خواه ترین [مردم] است و در عوض خداوند به او دو پسر داد: یکی اورواخشیه(10) که زاهد و قانونگزار بوده و دیگری گرشاسب که دلیر و نام آور بود.» اما ثریته اوستا همان است که در گرشاسب نامهء اسدی اثرط شده:(11)
زشم(12) زان سپس اثرط آمد پدید
وزین هر دو(13) شاهی به اثرط رسید
بزور و تن و چهره و برز و یال
شد این اثرط از سروران بیهمال
از اورواخشیه اطلاعاتی در دست نیست. فقط از بند 28 زامیادیشت برمی آید که هیتاسپ او را کشت و برادرش گرشاسب از او انتقام کشید. در بند 41 زامیادیشت هم کشته شدن هیتاسپ زرین تاج به دست گرشاسب برای خونخواهی برادرش اورواخشیه مسطور است. مندرجات کتاب بندهش نیز با اوستا مطابق است چه در آن نسب گرشاسب چنین آمده: «گرشاسب و اوروخش(14) دو برادر بودند از پسران اترت پسر سام پسر تورگ پسر سپانیاسپ(15) پسر دورشاسپ(16) پسر تورگ پسر فریدون.» و در گرشاسب نامهء اسدی از اینقرار آمده: «گرشاسب و گورنگ(17) دو برادر بودند از پسران اثرط پسر شم پسر طورگ پسر شیدسب پسر تور پسر جمشید(18)» که چون این دو سلسله را در دو کتاب با یکدیگر بسنجیم و از تغییرات جزیی که به مرور زمان پدید آمده چشم پوشیم شباهت آنها نیک هویداست(19).
صفات و کارهای گرشاسب: خود گرشاسب در اوستا جوان دلیر نامیده شده است. این صفت در کتاب مقدس نئیرمناو(20) آمده یعنی «نرمنش» و مردسرشت یا بعبارت دیگر دلیر و پهلوان. همین صفت است که به مرور زمان تبدیل به «نریمان» گردید و جزو نامهای خاص شد و اکنون، سام گرشاسب نریمان یا سام نریمان گوئیم(21). دیگر از صفاتی که در اوستا برای او آمده است گئسو(22) میباشد یعنی گیسودارنده یا دارای گیس(23). صفت دیگر او کذوره(24) یعنی دارنده گرز گدهه(25) و چنانکه در گرشاسب نامهء اسدی خوانده میشود بیشتر فتحهای جهان پهلوان با همین گرز صورت گرفته است. بیشتر کارهای گرشاسب در مواضع مختلف اوستا ذکر شده است از آن جمله در آبان یشت بند 27 آمده است: «گرشاسب نریمان (دلیر) در کنار دریاچه پیشیننگه(26) فدیه نیاز اردویسور ناهید کرد از او درخواست که وی را بشکست دادن گندروه(27) در ساحل دریای فراخکرت موفق سازد».
باید دید که پیشیننگه کجاست؟ بندهش در فصل 29 بند 11 نویسد: «دشت پیشیانش در کاولستان واقع است، گویند در کاولستان پشتهء پیشیانسی عجیب ترین کشور است، آنجا بسیار گرم است، در بلندترین محل آنجا گرم نیست. امروز این دشت بنام «پیشین» دشت بسیار وسیعی است که پهنای آن متجاوز از 50 کیلومتر و درازای آن 80 کیلومتر و دارای چراگاههای مرغوب است. قسمتی از رود لورا که از طرف جنوب غربی آن میگذرد بنام این دشت خوانده می شود و در بلوچستان به دریاچه یا باطلاق (آب ایستاده) میریزد(28). اما گندروه که به دست گرشاسب کشته شد، در بند مذکور از آبان یشت به صفت زرین پاشنه(29) نامیده شده است. در کتب متأخران او را «کندرب زره پاشنهء او بود» خوانده اند بمعنی «کسی که آب دریا تا پاشنهء او بود». در این قول کلمهء زئیری اوستایی را که به معنی زرین است با کلمهء دیگر اوستایی زریا(30) که به معنی دریاست مشتبه ساخته اند. در شاهنامه نیز گندروه نام وزیر ضحاک است(31). فردوسی گوید:
چو کشور ز ضحاک بودی تهی
یکی مایه ور بد بسان رهی
که او داشتی گنج و تخت و سرای
شگفتی بدلسوزی کدخدای
ورا «کندرو» خواندندی بنام
بکندی زدی پیش بیداد گام.
از این بیت برمی آید که فردوسی آن را با کاف تازی خوانده است. در مجمل التواریخ والقصص نیز در باب العاشر (اندر عهد ضحاک) آمده(32): «وکیلش را کندروق گفتندی». کندرو مناسبتی با آب و دریا دارد، در کتب متأخران نیز جای او در میان دریا تصور شده چنانکه در آبان یشت گرشاسب تمنا میکند که او را در کنار دریای فراخکرت بکشد. در بند 50 از فصل 27 مینوخرد، او «دیوی آپیک کندرو» نامیده شده است. دیگر از جاهائی که در اوستا ذکری از گرشاسب بمیان آمده یسنای 9 بند 10 میباشد که در آن از ثریته، پدر گرشاسب و از اورواخشیه برادرش اسم برده شده. در بند 11 که متمم بند پیش است از اعمال گرشاسب چنین سخن رفته است: «گرشاسب اژدر شاخدار را که اسبها و مردم را میدرید و زهر زردرنگی بضخامت یک بند انگشت از او جاری بود کشت. گرشاسب بر پشت آن (اژدر) در میان دیگ فلزی غذای ظهر خود می پخت. به این جانور گرما اثر کرد و بنای عرق ریختن گذاشت. آنگاه از زیر دیگ بجست و آب جوشان را فروریخت. گرشاسب از آن هراسیده خویش به کنار کشید(33). در زامیادیشت (بند 38 - 44) نسبهً مفصلتر از گرشاسب گفتگو شده، گوید: «سومین بار که فر از جمشید جدا شد بصورت مرغی به گرشاسب رسید(34) و او از پرتو فر در میان دلیران دلیرترین گردید. او اژدر شاخدار زهرآلود را کشت...» و در اینجا بعینه آنچه در یسنای 9 بند 11 آمده (که ذکرش گذشت از قبیل کشتن کندرو زرین پاشنه و غیره) تکرار میشود. از بند 41 که متمم بندهای قبل است فتح های دیگر گرشاسب از اینقرار ذکر میشود: «نه پسر از خاندان پثنیه(35) و پسران خانوادهء نیویکه(36) و پسران خانوادهء داشتیانه(37)و هیتاسپه(38) زرین تاج و ورشوه(39) از خاندان دانه(40) و پیتونه(41) و ارزوشمنه(42) و سناویذکه(43) را کشت».
از این اشخاص که به دست گرشاسب کشته شده اند اطلاعی درست در دست نیست. همین قدر میدانیم که آنان از دیویسنان بوده اند. در کتب متأخران بنام بعض آنان اشاره ای شده است مث نه پسر از خاندان پثنیه در روایت هفت راهزن شده اند و مرغ کمک را که در کتاب متأخران به دست گرشاسب کشته شده است با ورشوه اوستا یکی دانسته. معنی لفظی برخی از این نامها نیز معلوم است: در اسم پثنیه کلمه پثنه(44) که بمعنی پهن است دیده میشود. هیستاسپه یعنی دارندهء اسب یراق شده، اسب بگردونه بسته. در گرشاسب نامهء اسدی از کسان مزبور نامی در میان نیست. دیگر از جاهائی که از گرشاسب اطلاع میدهد بند اول فرگرد نهم وندیداد است که گوید: در هفتمین کشوری که من آهورمزدا بیافریدم واکرته(45) میباشد اهریمن بدکنش در آنجا خنه ثئیتی(46) پری را که به گرشاسب پیوست بیافرید. واکرته اسم قدیم کشور کابل است. در گزارش پهلوی اوستا این کلمه بکاپول ترجمه گردیده اما لفظ خنه ثئیتی بقول بارتولومه ایرانی نیست و نمی دانیم معنی لغوی آن چیست. فقط اطلاع داریم که یکی از پتیاره های کابلی است که گرشاسب فریفتهء او شده بود و در بند 5 از فرگرد 19 وندیداد نیز از او یاد شده است. در اوستا بجایی میرسیم که دلیل سرآمدن روزگار گرشاسب است. در بند 61 فروردین یشت آمده: ما به فروهرهای مقدس نیک و توانای پاکدینان درود میفرستیم که 999، 99 تن از آنان به پاسبانی جسد سام گرشاسب مجعدموی (گیسوان دارنده) و مسلح به گرز گماشته هستند. باز در بند 136 همین یشت آمده: «ما به فروهر پاک سام گرشاسب مجعد موی و مسلح به گرز درود میفرستیم تا بر ضد بازوان قوی دشمن و لشکرش و سنگر فراخش و درفش برافراشته اش آن مقاومت توانیم کرد تا بتوانیم در برابر راهزنان پایداری کنیم». گفتیم که در بند 37 آبان یشت آمده است که گرشاسب در کنار دریای پیشین فدیه نیاز ناهید کرده است. از اینجا معلوم میشود که گرشاسب از زابلستان میباشد. بقول سنت هم اکنون گرشاسب در پیشین که در زابلستان، در جنوب غزنه و خاور قندهار واقع است به خواب رفته است. در بند 7 از فصل 29 از بندهش چنین آمده: «سام [ مقصود خود گرشاسب میباشد نه پدر بزرگ رستم ] گفته شده یکی از جاودانان است اما بواسطهء بی اعتنائی وی به آئین مزدیسنا یک تورانی موسوم به تیهاک (ینهاوونیاک نیز خوانده شده) او را در دشت پیشانی با یک تیر زخم زده، خواب غیرطبیعی بوشاسب را بر او مسلط داشته است. فراز آسمان بالای او ایستاده است تا روزی که ضحاک دگرباره زنجیر گسیخته و بنای ویرانی گذارد، او بتواند از خواب برخاسته ضحاک را هلاک کند. ده هزار فروهر پاکان بپاسبانی گماشته شده اند.» بنا براین قول گرشاسب از جملهء یاران موعود زرتشتی است که در نوساختن جهان و برانگیختن مردگان و آراستن رستاخیز سوشیانس همراهی خواهد کرد.(47) (مزدیسنا تألیف دکتر معین چ 1 صص 415 - 422) :گرشاسب برفت، با نبیرهء خویش نریمان بن کورنگ بن گرشاسب سوی افریدون شد. (تاریخ سیستان ص5). پس گرشاسف از اثرط بزاد و گرشاسپ را از دختر ملک روم نریمان بزاد. (مجمل التواریخ والقصص ص 25).
چو گرشاسب گردنکش تیغ زن
چو سام نریمان یل انجمن.فردوسی.
مردانش را ذلیل چو گرشاسب و روستم
راعیش را رهی چو بلیناس و دانیال.
ناصرخسرو (دیوان ص 254).
سهم تو قطران کند نطفهء سهراب و زال
تیغ تو زیبق کند زهرهء گرشاسب و شم.
خاقانی.
(1) - نام «اثرت» در زیر سطر با مرکبی تازه افزوده شده است و این در گرشاسب نامهء اسدی و سایر تواریخ (اثرط) با طاء بنظر رسیده است و اسدی در گرشاسب نامه نسب گرشاسب را بدین طریق آورده است: «گرشاسب بن اثرط بن شم بن طورک بن شیدسب بن توربن جمشید» و کورنگ را این کتاب جد سوم گرشاسب میداند لیکن اسدی وی را زن جمشید دانسته است. (گرشاسب نامه خطی ص 23). و ظاهراً در متن «شهر» مصحف «شم» و کورنگ مصحف «طورک» و بیداسب مصحف «شیدسپ» میباشد. (حاشیهء ص 2 تاریخ سیستان).
(2) - Keresaspa.
(3) - Krsasva.
(4) - keresa. (5) - گرچه تبدیل کاف به گاف در زبانهای ایرانی معمول است.
(6) - Thrita.
(7) - Asklepsios.
(8) - Aesculapius. (9) - در بندهش نیز گرشاسب را از خاندان سام محسوب داشته اند چنانکه در بالا گذشت.
(10) - Urvaxshaya. (11) - گرشاسب نامه اسدی چ یغمایی ص 49.
(12) - نام پادشاه کابل، جد گرشاسب.
(13) - یعنی از تورگ و شم (پدر و پسر) پادشاهان کابل.
(14) - Aurvaxsh.
(15) - Spaenyasp.
(16) - Duroshasp. (17) - در گرشاسب نامه ص 328 آمده: گرشاسب،
برادر یکی داشت جوینده کام
گوی شیردل بود گورنگ نام
همان سال کاثرط برفت از جهان
شد او نیز در خاک تاری نهان.
(18) - خلاصهء آنچه در گرشاسب نامه دربارهء اجداد گرشاسب آمده چنین است: جمشید دختر گورنگ (که با برادر گرشاسب نباید اشتباه شود) پادشاه کابل را تزویج کرد:
دل و جان جم گشت ازو شادکام
نهاد آن دلفروز را تور نام (ص 42)
تور با زنی از تخمهء خویش ازدواج کرد:
پسر بُدْش از آن زن یکی مه نژاد
ببد شاد و شیدسب نامش نهاد (ص 44)
او نیز:
یکی پورش آمد ز تخمی بزرگ
برسم نیا نام کردش طورگ. (ص 44)
سپس:
یکی پورش آمد بخوبی چو جم
نهاد آن دلارام را نام شم. (ص 49)
ز شم زان سپس اثرط آمد پدید
وزین هر دو شاهی به اثرط رسید. (ص 49)
ازو گرشاسب بوجود آمد:
چو بختش به هر کار منشور داد
سپهرش یکی نامور پور داد
بدان پورش آرام بفزود کام
گرانمایه را کرد گرشاسب نام. (ص 49)
(19) - رک: یشتها ج 1 صص 195 - 207 و مقدمهء گرشاسب نامه چ یغمایی ص 3 به بعد.
(20) - Naire - manaw. (21) - و بنابراین حقیقت، کلمه نریمان لقب و صفت گرشاسب است نه نام پدرش و بنابراین کسرهء گرشاسب علامت صفت است نه اضافت (بنوت). در گرشاسب نامه «نریمان» نام برادرزادهء گرشاسب و پسر گورنگ گردید (ص 328):
همان سال کاثرط برفت از جهان
شد او (گورنگ) نیز در خاک تاری نهان
از او کودکی ماند مانند ماه
چو مه لیک نادیده گیتی دو ماه
نریمان پدر کرده بد نام اوی
ز گیتی همان بد دلارام اوی.
(22) - Gaesu. (23) - Gaesa. داشتن گیس علامت دلیری و رادمردی است. پیکر فلزی یکی از بزرگان اشکانی که در ایذج به دست آمده و زینت بخش موزهء تهران است به گیسو مزین است.
(24) - Gadhavara.
(25) - Gadha.
(26) - Pishinan(g)h.
(27) - Gandareva.
(28) - Ostiranische Kulture, von Geiger. 169. S.
(29) - Zairi pashnem.
(30) - Zraya. (31) - چون ضحاک (آژی دهاک) از نژاد سامی تصور شده و در این داستان نیز وی گنج و تخت خود به گندرو میسپرد ظاهراً باید او نیز نزد راویان داستانهای ملی از نژاد بیگانه (ایذان) تصور شود و از این جهت با روایت اوستا نزدیک است.
(32) - ص 89 .
(33) - یشتها ج 1 ص 201.
(34) - اشاره بدانکه گرشاسب از نسل جمشید بود.
(35) - Pathanaya.
(36) - Nivika.
(37) - Dashtyana.
(38) - Hitaspa.
(39) - Vareshava.
(40) - Dana.
(41) - Pitona.
(42) - Arezoshamana.
(43) - Snavidhka.
(44) - Pathana.
(45) - Vaekereta.
(46) - Xnathaiti. (47) - در بهمن یشت این مسئله تأیید شده. رک: یشتها ج 1 ص 203.