ارغنون
[اَ غَ / اُ غَ] (معرب، اِ)(1) (معرب از یونانی) سازی است مشهور که افلاطون وضع آن کرده است و بعضی گویند ارغنون ترجمهء مزامیر است یعنی جمیع سازهای تفننی و بعضی دیگر گویند چون هزار آدمی از پیر و جوان همه بیکبار به آوازهای مخالف یکدیگر چیزی بخوانند، آن حالت را ارغنون خوانند و جمعی دیگر گویند که ارغنون، ساز و آواز هفتاد دختر خواننده و سازنده است که همه یک چیز را بیکبار و به یک آهنگ با هم بخوانند و بنوازند. (برهان). و گویند که ارغنون هشت هزار لوله و آلات دارد! (آنندراج). سازی است مخصوص مسیحیان که در کلیساها نوازند. نی های درشت و خرد کاواک را به اصول زیر و بم وضع کرده و در دنبال چیزی شبیه دَم ساخته اند بتدریج که میکشند بسبب هوائی که حاصل شود از آن چوبها آوایی مانند موسیقار شنیده شود و در روزهای معین در کلیساها نوازند. (شعوری). و آن آلتی است موسیقی از ذوات النفخ و دو گونه بوده: زمری(2) و بوقی(3). (فهرست ابن الندیم چ مصر ص 377 س 16). کازیمیرسکی گوید: از آلات موسیقی است شبیه کلاوسن(4). ارگ(5):
هنوز رودسرایان نساختند به روم
ز بهر مجلس او ارغنون و موسیقار.فرخی.
بچنین روز بگوشش غو کوس
ز ارغنون خوشتر و از موسیقار.فرخی.
از سینه صدای ارغنون می آید
وز دیده بجای اشک خون می آید
در شام فراق ناله ام از دل تنگ
آغشته بخون دل برون می آید.
شیخ ابوسعید (از شعوری).
تا چکاوک بست موسیقار بر منقار خویش
ارغنون بسته ست بلبل بر درخت ارغوان.
معزی.
نوای باربد و ساز بربط و مزمار
طریق کاسه گر و راه ارغنون و سه تار.
خاقانی.
از این سراچهء آوا و رنگ دل(6) بگسل
به ارغوان ده رنگ و به ارغنون آوا.خاقانی.
و مغنّی ناطقه بر ارغنون زبان اوتار نطق فروگسست. (ترجمهء تاریخ یمینی ص325).
هیچ کس را خود ز آدم تا کنون
کی بُدست آواز همچون ارغنون.مولوی.
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم انا الیه راجعون.مولوی.
خورد گرچه آواز خر، خنده را
بود ارغنون گوش خربنده را.
و رجوع به ارغن و ارغانون شود.
(1) - Organum. Organon.
(2) - Organon hydraulique.
(3) - Organon a soufflet.
(4) - Clavecin.
(5) - Orgue. (6) - ن ل: پی.
هنوز رودسرایان نساختند به روم
ز بهر مجلس او ارغنون و موسیقار.فرخی.
بچنین روز بگوشش غو کوس
ز ارغنون خوشتر و از موسیقار.فرخی.
از سینه صدای ارغنون می آید
وز دیده بجای اشک خون می آید
در شام فراق ناله ام از دل تنگ
آغشته بخون دل برون می آید.
شیخ ابوسعید (از شعوری).
تا چکاوک بست موسیقار بر منقار خویش
ارغنون بسته ست بلبل بر درخت ارغوان.
معزی.
نوای باربد و ساز بربط و مزمار
طریق کاسه گر و راه ارغنون و سه تار.
خاقانی.
از این سراچهء آوا و رنگ دل(6) بگسل
به ارغوان ده رنگ و به ارغنون آوا.خاقانی.
و مغنّی ناطقه بر ارغنون زبان اوتار نطق فروگسست. (ترجمهء تاریخ یمینی ص325).
هیچ کس را خود ز آدم تا کنون
کی بُدست آواز همچون ارغنون.مولوی.
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم انا الیه راجعون.مولوی.
خورد گرچه آواز خر، خنده را
بود ارغنون گوش خربنده را.
و رجوع به ارغن و ارغانون شود.
(1) - Organum. Organon.
(2) - Organon hydraulique.
(3) - Organon a soufflet.
(4) - Clavecin.
(5) - Orgue. (6) - ن ل: پی.