گاله
[لَ / لِ] (ص) دور که در مقابل نزدیک باشد. (برهان). رجوع به گالیدن شود. || (اِ) جوال دو سویه که بر پشت خر و دیگر ستور گسترند و در هر دو جوال خاک و کوت و سنگ و یا سبزی و میوه بار کنند. خور که از میان بر پشت خر و جز آن دو تا شود نیمی بیک سو و نیم بسوی دیگر افتد و در آن سبزی یا خیار یا گرمک و هندوانه و خربزه کنند. خورجین سخت بزرگ. و رجوع به جوال و باله شود(1) :
چو آن تخت و آن گالهء ساوه شاه
به دست آمدت برنهادی کلاه.فردوسی.
دوستی گر پی پیاله کنند
ز پی دنبه پوست گاله کنندسنائی.
طبری آن، گوآل، مازندرانی کنونی، جوآل، گوآل، گال، غال سلطان آباد، گوآلا. (از حاشیهء برهان قاطع چ معین). گلپایگانی، جوآل و گوآل است. معرب آن جوالق.
-امثال: خاشاک به گاله ارزانی، شنبه به یهود.
دهنش مثل یک گاله است. (رجوع به امثال و حکم دهخدا شود).
|| پنبهء برزده و حلاجی کرده که بجهت رشتن مهیا کنند. (برهان). لوله های پنبه برای ریشتن. (لغت محلی گناباد خراسان). عمیته؛ یک نواله از پشم و صوف حلقه کردن. (منتهی الارب). || غائط. (لغت فرس اسدی در لغت سگاله). || (پسوند) غاله. مزید مؤخر تصغیر است: داسگاله. پرگاله. دست گاله. پوست گاله.
(1) - Bissac.
چو آن تخت و آن گالهء ساوه شاه
به دست آمدت برنهادی کلاه.فردوسی.
دوستی گر پی پیاله کنند
ز پی دنبه پوست گاله کنندسنائی.
طبری آن، گوآل، مازندرانی کنونی، جوآل، گوآل، گال، غال سلطان آباد، گوآلا. (از حاشیهء برهان قاطع چ معین). گلپایگانی، جوآل و گوآل است. معرب آن جوالق.
-امثال: خاشاک به گاله ارزانی، شنبه به یهود.
دهنش مثل یک گاله است. (رجوع به امثال و حکم دهخدا شود).
|| پنبهء برزده و حلاجی کرده که بجهت رشتن مهیا کنند. (برهان). لوله های پنبه برای ریشتن. (لغت محلی گناباد خراسان). عمیته؛ یک نواله از پشم و صوف حلقه کردن. (منتهی الارب). || غائط. (لغت فرس اسدی در لغت سگاله). || (پسوند) غاله. مزید مؤخر تصغیر است: داسگاله. پرگاله. دست گاله. پوست گاله.
(1) - Bissac.