گازر
[زُ / زَ] (ص، اِ) جامه شوی. سپیدکار(1). قصار. حواری. (بلعمی). مقصر، تختهء گازر. (منتهی الارب)(2) :
رخ تو هست مایهء تو اگر
مایهء گازران بود خورشید.کسایی مروزی.
خلق را بخدای بخواند (عیسی) و با وی هیچکس نبود از اول که از زمین بیت المقدس بیرون شد. دوازده تن بودند از گازران و گازر را بتازی قصار خوانند و حواری نیز خوانند. (ترجمهء طبری بلعمی).
جامهء پر صورت دهر ای جوان
چرک شد و شد بکف گازران
رنگ همه خام و چنان پیچ و تاب
منتظرم تا چه برآید ز آب.؟
یکی گازر آن خرد صندوق دید
بپوئید وز کارگه برکشید.فردوسی.
چو بیگاه گازر بیامد ز رود.
بدو گفت جفتش که هست این درود
که بازآمدی جامه ها نیم نم
بدین کارکرد از که یابی درم.فردوسی.
چون زرّ مزور نگر آن لعل بدخشش
چون چادر گازر نگر آن برد یمانیش.
ناصرخسرو.
چونکه نشویی سلب چرب خویش
گر تو چنین سخت سره گازری.
ناصرخسرو.
پیشهء آفتاب خود این است
چون کسی نیکتر نگاه کند
جامهء شسته را سپید کند
روی گازر همو سیاه کند.سنایی.
وانگهی فرزند گازر گازری سازد ز تو
شوید و کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ.
حکیم غمناک (لغت فرس اسدی چ اقبال ص387)(3).
در سه نسخهء خطی سوزنی که دو نسخهء آن کهنه و یکی هم از روی نسخهء کهن نوشته شده در بیت ذیل کلمهء گازر آمده است بفتح زاء معجمه :
بنقش آزرو مانی و روی او بنگر
که تا که آید از ایشان به دلبری گازر.
اگر این نسخه صحیح باشد ظاهراً گازر مجازاً بمعنی ماهر، استاد و نظایر آن باشد. بجای کلمهء گازر در بیت فوق «بر سر» میتوان گذاشت و معنی شعر هم بجا و درست خواهد بود ولی در این سه نسخه گازر است و تبدیل «برسر» به گازر در تصحیف بعید مینماید. والله اعلم :
از غم صدف دو دیده پر در دارم
وز حادثه پوستین به گازر دارم.
و رجوع به پوستین به گازر دادن شود.
جامهء جان هم بدست گازر غم ماند
داغ سیاهش هزار بار برافکند.خاقانی.
و این گازر بر لب جویی بزرگ جامه شستی. (سندبادنامه ص 115).
گه شده او سبزه و من جوی آب
گه شده من گازر و او آفتاب.نظامی.
نگه دار اندرین آشفته بازار
کدین گازر از نارنج عطار.نظامی.
نقل است که یکبار به مکه رفته بود پیش سفیان عیینه تا اخبار سماع کند یک روز نرفت کس فرستاد تا بداند که چرا نیامده است چون برفت احمد جامه به گازر داده بود و برهنه نشسته بود و نتوانست بیرون آمدن. (تذکره الاولیاء عطار).
آلایش خون لشکر چین
با فیض سحاب سیل گستر
از چشمهء تیغ بندگانش
هرگز نرود چو داغ گازر.سیف اسفرنگ.
از زیر دامن تو تا چشمه بربخورشید
دامن کشان رود ابر بر آب چشم گازر.
سیف اسفرنگ.
تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک(4)
زنند جامهء ناپاک گازران بر سنگ.سعدی.
گازر که به کار خود تمام است
بهرت ز حریرباف خام است.امیرخسرو.
گازر مباش کز پی تزیین دیگری
جامه سپید کرد و ورا رو مسود است.
ابن یمین.
اتفاقاً برفی عظیم افتاده بود و دشت و صحرا پنبه زار شده و کوه و کنار از خجلت سرما چادر گازری در سر گرفته. (العراضه از امثال و حکم).
-امثال: گازر گرو خویش به دکان دارد. (جامع التمثیل)، نظیر گرو در دست گازر است. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود؛
اگر کسی خواهد که اجرت گازر دریغ دارد او در واقع زیان خود میکند چرا که اقمشهء او گویا رهن او است. (آنندراج).
مثل خانهء گازر.
ما را به گازران ری چکار که جامه را پاک شویند یا ناپاک ، نظیر: گویی ببلاساغون(5) ترکی دو کمان دارد
گر زین دو یکی گم شد ما را چه زیان دارد.
مولوی.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
گرو در دست گازر است : حق فرامش مکن به دولت نو ز آنکه در دست گازر است گرو گازر نکند به مزد تعجیل زیرا که گرو به مزد دارد.سنایی.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
(1) - Blanchisseur, Degraisseur. (2) - از جمله چیزهایی که برای سفید کردن لباس بکار میبردند شوره و اشناه بود و طباشیر را هم بکار میبردند. (قاموس کتاب مقدس).
(3) - در بعض نسخ «بنام» آمده است.
(4) - ن ل: تو نیک باش و مدار ای برادر از کس باک.
(5) - ن ل: گویند که در سقین.
رخ تو هست مایهء تو اگر
مایهء گازران بود خورشید.کسایی مروزی.
خلق را بخدای بخواند (عیسی) و با وی هیچکس نبود از اول که از زمین بیت المقدس بیرون شد. دوازده تن بودند از گازران و گازر را بتازی قصار خوانند و حواری نیز خوانند. (ترجمهء طبری بلعمی).
جامهء پر صورت دهر ای جوان
چرک شد و شد بکف گازران
رنگ همه خام و چنان پیچ و تاب
منتظرم تا چه برآید ز آب.؟
یکی گازر آن خرد صندوق دید
بپوئید وز کارگه برکشید.فردوسی.
چو بیگاه گازر بیامد ز رود.
بدو گفت جفتش که هست این درود
که بازآمدی جامه ها نیم نم
بدین کارکرد از که یابی درم.فردوسی.
چون زرّ مزور نگر آن لعل بدخشش
چون چادر گازر نگر آن برد یمانیش.
ناصرخسرو.
چونکه نشویی سلب چرب خویش
گر تو چنین سخت سره گازری.
ناصرخسرو.
پیشهء آفتاب خود این است
چون کسی نیکتر نگاه کند
جامهء شسته را سپید کند
روی گازر همو سیاه کند.سنایی.
وانگهی فرزند گازر گازری سازد ز تو
شوید و کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ.
حکیم غمناک (لغت فرس اسدی چ اقبال ص387)(3).
در سه نسخهء خطی سوزنی که دو نسخهء آن کهنه و یکی هم از روی نسخهء کهن نوشته شده در بیت ذیل کلمهء گازر آمده است بفتح زاء معجمه :
بنقش آزرو مانی و روی او بنگر
که تا که آید از ایشان به دلبری گازر.
اگر این نسخه صحیح باشد ظاهراً گازر مجازاً بمعنی ماهر، استاد و نظایر آن باشد. بجای کلمهء گازر در بیت فوق «بر سر» میتوان گذاشت و معنی شعر هم بجا و درست خواهد بود ولی در این سه نسخه گازر است و تبدیل «برسر» به گازر در تصحیف بعید مینماید. والله اعلم :
از غم صدف دو دیده پر در دارم
وز حادثه پوستین به گازر دارم.
و رجوع به پوستین به گازر دادن شود.
جامهء جان هم بدست گازر غم ماند
داغ سیاهش هزار بار برافکند.خاقانی.
و این گازر بر لب جویی بزرگ جامه شستی. (سندبادنامه ص 115).
گه شده او سبزه و من جوی آب
گه شده من گازر و او آفتاب.نظامی.
نگه دار اندرین آشفته بازار
کدین گازر از نارنج عطار.نظامی.
نقل است که یکبار به مکه رفته بود پیش سفیان عیینه تا اخبار سماع کند یک روز نرفت کس فرستاد تا بداند که چرا نیامده است چون برفت احمد جامه به گازر داده بود و برهنه نشسته بود و نتوانست بیرون آمدن. (تذکره الاولیاء عطار).
آلایش خون لشکر چین
با فیض سحاب سیل گستر
از چشمهء تیغ بندگانش
هرگز نرود چو داغ گازر.سیف اسفرنگ.
از زیر دامن تو تا چشمه بربخورشید
دامن کشان رود ابر بر آب چشم گازر.
سیف اسفرنگ.
تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک(4)
زنند جامهء ناپاک گازران بر سنگ.سعدی.
گازر که به کار خود تمام است
بهرت ز حریرباف خام است.امیرخسرو.
گازر مباش کز پی تزیین دیگری
جامه سپید کرد و ورا رو مسود است.
ابن یمین.
اتفاقاً برفی عظیم افتاده بود و دشت و صحرا پنبه زار شده و کوه و کنار از خجلت سرما چادر گازری در سر گرفته. (العراضه از امثال و حکم).
-امثال: گازر گرو خویش به دکان دارد. (جامع التمثیل)، نظیر گرو در دست گازر است. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود؛
اگر کسی خواهد که اجرت گازر دریغ دارد او در واقع زیان خود میکند چرا که اقمشهء او گویا رهن او است. (آنندراج).
مثل خانهء گازر.
ما را به گازران ری چکار که جامه را پاک شویند یا ناپاک ، نظیر: گویی ببلاساغون(5) ترکی دو کمان دارد
گر زین دو یکی گم شد ما را چه زیان دارد.
مولوی.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
گرو در دست گازر است : حق فرامش مکن به دولت نو ز آنکه در دست گازر است گرو گازر نکند به مزد تعجیل زیرا که گرو به مزد دارد.سنایی.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
(1) - Blanchisseur, Degraisseur. (2) - از جمله چیزهایی که برای سفید کردن لباس بکار میبردند شوره و اشناه بود و طباشیر را هم بکار میبردند. (قاموس کتاب مقدس).
(3) - در بعض نسخ «بنام» آمده است.
(4) - ن ل: تو نیک باش و مدار ای برادر از کس باک.
(5) - ن ل: گویند که در سقین.