کینه جو
[نَ / نِ] (نف مرکب) کینه خواه. (ناظم الاطباء). کینه جوینده. انتقام جو. انتقام کشنده. خونخواه. کینه جوی :
بفرمود تا پیش او آمدند
همه با دلی کینه جو آمدند.فردوسی.
و رجوع به کینه جوی شود.
بفرمود تا پیش او آمدند
همه با دلی کینه جو آمدند.فردوسی.
و رجوع به کینه جوی شود.