کیمیاگر
[گَ] (ص مرکب) کسی که اکسیر می سازد. (ناظم الاطباء). آنکه فلزات ناقص را به فلزات کاملتر تبدیل کند. (فرهنگ فارسی معین). مَشّاق. اکسیری. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اقبال شاه گوید من کیمیاگرم
کز خاک و گل به دولت او کیمیا کنم.
مسعودسعد.
آفتاب است کیمیاگر و پس
واصلی صانعی قوی تأثیر.خاقانی.
کسی را بود کیمیا در نورد
که او عشوهء کیمیاگر(1) نخورد. نظامی.
اکسیری صبح کیمیاگر
کرد از دم خویش خاک را زر. نظامی.
کیمیاگر ز غصه مرده و رنج
ابله اندر خرابه یافته گنج. سعدی.
طلبکار باید صبور و حمول
که نشنیده ام کیمیاگر عجول. سعدی.
معنی حل طلق حلول قناعت است
این نکته یادگیر که من کیمیاگرم.
شیخ آذری.
|| مکار. حیله گر. (فرهنگ فارسی معین). مکار. || عاشق. (ناظم الاطباء). کنایه از عاشق. (فرهنگ فارسی معین). || شیمیست(2). اَخلاطی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
(1) - به معنی بعد هم مناسبت دارد.
.
(فرانسوی)
(2) - Chimiste
اقبال شاه گوید من کیمیاگرم
کز خاک و گل به دولت او کیمیا کنم.
مسعودسعد.
آفتاب است کیمیاگر و پس
واصلی صانعی قوی تأثیر.خاقانی.
کسی را بود کیمیا در نورد
که او عشوهء کیمیاگر(1) نخورد. نظامی.
اکسیری صبح کیمیاگر
کرد از دم خویش خاک را زر. نظامی.
کیمیاگر ز غصه مرده و رنج
ابله اندر خرابه یافته گنج. سعدی.
طلبکار باید صبور و حمول
که نشنیده ام کیمیاگر عجول. سعدی.
معنی حل طلق حلول قناعت است
این نکته یادگیر که من کیمیاگرم.
شیخ آذری.
|| مکار. حیله گر. (فرهنگ فارسی معین). مکار. || عاشق. (ناظم الاطباء). کنایه از عاشق. (فرهنگ فارسی معین). || شیمیست(2). اَخلاطی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
(1) - به معنی بعد هم مناسبت دارد.
.
(فرانسوی)
(2) - Chimiste