کیان
[کَ] (اِ) جمع کی [ کَ / کِ ] باشد، یعنی پادشاهان جبار بزرگ. (برهان) (آنندراج). جِ کی. پادشاهان بزرگ. (ناظم الاطباء). جِ کی، پادشاه (مطلقاً). (فرهنگ فارسی معین). جِ فارسی کی [ کَ / کِ ]. جبابره. (مفاتیح، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
برآمد(1) بر آن تخت فرخ پدر
به رسم کیان بر سرش تاج زر.فردوسی.
بدان ایزدی فر و جاه کیان
ز نخجیر گور و گوزن ژیان
جدا کرد(2) گاو و خر و گوسپند
به ورز آورید آنچه بُد سودمند.فردوسی.
چنین تا برآمد بر این سالیان
همی تافت از شاه(3) فر کیان.فردوسی.
کجا آن یلان و کیان جهان
از اندیشه دل دور کن تا توان.فردوسی.
مهران بگفت معلوم است که صدمهء هادم اللذات چون دررسد، کاشانهء کیان و کاخ خسروان همچنان درگرداند که کومهء بیوه زنان. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین).
هرگز کس از کیان ره کعبه نرفته بود
تو رفته راه کعبه و فخر کیان شده.خاقانی.
|| بزرگان. سروران. (فرهنگ فارسی معین) :
در خاک خفته اند کیان گر نه مرد و زن
کردندی از پرستش تو ملک را شعار.
خاقانی.
|| به معنی اصل نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج).
(1) - جمشید پیشدادی.
(2) - هوشنگ پیشدادی.
(3) - جمشید پیشدادی.
برآمد(1) بر آن تخت فرخ پدر
به رسم کیان بر سرش تاج زر.فردوسی.
بدان ایزدی فر و جاه کیان
ز نخجیر گور و گوزن ژیان
جدا کرد(2) گاو و خر و گوسپند
به ورز آورید آنچه بُد سودمند.فردوسی.
چنین تا برآمد بر این سالیان
همی تافت از شاه(3) فر کیان.فردوسی.
کجا آن یلان و کیان جهان
از اندیشه دل دور کن تا توان.فردوسی.
مهران بگفت معلوم است که صدمهء هادم اللذات چون دررسد، کاشانهء کیان و کاخ خسروان همچنان درگرداند که کومهء بیوه زنان. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین).
هرگز کس از کیان ره کعبه نرفته بود
تو رفته راه کعبه و فخر کیان شده.خاقانی.
|| بزرگان. سروران. (فرهنگ فارسی معین) :
در خاک خفته اند کیان گر نه مرد و زن
کردندی از پرستش تو ملک را شعار.
خاقانی.
|| به معنی اصل نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج).
(1) - جمشید پیشدادی.
(2) - هوشنگ پیشدادی.
(3) - جمشید پیشدادی.