کوله
[لَ / لِ] (اِ) با ثانی مجهول، گوی را گویند که صیادان در آن نشینند تا صید ایشان را نبیند و دام را بکشند. (برهان) (آنندراج). مرادف چاله است. (آنندراج). گوی که در آن صیاد نشیند تا او را نبیند و دام را بکشد. (فرهنگ رشیدی) :
تا کی آید به دام مرغ مراد
همچو صیاد مانده در کوله.
نزاری قهستانی (از فرهنگ رشیدی).
|| خارپشت کلان و کوچک را نیز گفته اند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است. (برهان). خارپشت. (ناظم الاطباء). خارپشت. مرنگو. خجو. تشی. راورا. بهین. سکنه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسم فارسی قنفذ است. (فهرست مخزن الادویه). || نوعی از حیله که خروسان جنگی را باشد و در ضمن این استراحت کنند و خصم را از کثرت حرکت مانده سازند. (فرهنگ رشیدی). نوعی از حیله که خروسان جنگی در جنگ دارند و بدوند و نفس تازه کنند و خصم را از حرکت خسته و مانده سازند و آنگاه بازگردند و به جنگ درآیند تا غالب شوند چنین خروس را «کله رو» به فتح «را» خوانند... (آنندراج) (انجمن آرا). || کول. تالاب. استخر. آبگیر. (فرهنگ فارسی معین) :
شه چو حوضی دان حشم چون لوله ها
آب از لوله رود در کوله ها.
مولوی (مثنوی).
|| در اصطلاح بنایان، دیواره ای که گرد حوض و امثال آن برآرند بالاتر از کف صحن حیاط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نامی است که در خوزستان به گندم سخت می دهند. مقابل نرمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نانی که خمیر آن از دیوار تنور در آتش افتد و شکل مقصود را بگذارد. نان جداشده از جدار تنور و به آتش افتاده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کتف و میانهء دو کتف و هنوز هم معروف است :
سیه کوله ای گردبازو منم
گران کوه را هم ترازو منم.
نظامی (گنجینه گنجوی).
و رجوع به کول شود.
|| از: کول (معنی اول) + (پسوند نسبت) آنچه بر کول (شانه و پشت) حمل کنند. کوله بار. (فرهنگ فارسی معین). پشته: یک کوله هیزم؛ یک کوله بار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در تداول مردم درکه، پلک. پلک چشم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || عصیده. کاچیک. خوش نرم. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (ص) به معنی ابله و احمق و بی عقل باشد. (برهان). احمق. بی عقل. (از آنندراج). ابله. احمق. نادان. (از ناظم الاطباء). به این معنی صحیح گوله، گول است. (حاشیهء برهان چ معین). || کوتاه. (برهان). کوتاه بالا. (ناظم الاطباء). در لهجهء مازندرانی و گیلکی کله، به معنی کوتاه یا خرد. کوله خاس(1). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به معنی حرام زاده هم هست. (برهان). حرام زاده. (ناظم الاطباء). با مول گیلکی مقایسه شود. (حاشیهء برهان چ معین).
.
(فرانسوی)
(1) - Petit houx.
تا کی آید به دام مرغ مراد
همچو صیاد مانده در کوله.
نزاری قهستانی (از فرهنگ رشیدی).
|| خارپشت کلان و کوچک را نیز گفته اند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است. (برهان). خارپشت. (ناظم الاطباء). خارپشت. مرنگو. خجو. تشی. راورا. بهین. سکنه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسم فارسی قنفذ است. (فهرست مخزن الادویه). || نوعی از حیله که خروسان جنگی را باشد و در ضمن این استراحت کنند و خصم را از کثرت حرکت مانده سازند. (فرهنگ رشیدی). نوعی از حیله که خروسان جنگی در جنگ دارند و بدوند و نفس تازه کنند و خصم را از حرکت خسته و مانده سازند و آنگاه بازگردند و به جنگ درآیند تا غالب شوند چنین خروس را «کله رو» به فتح «را» خوانند... (آنندراج) (انجمن آرا). || کول. تالاب. استخر. آبگیر. (فرهنگ فارسی معین) :
شه چو حوضی دان حشم چون لوله ها
آب از لوله رود در کوله ها.
مولوی (مثنوی).
|| در اصطلاح بنایان، دیواره ای که گرد حوض و امثال آن برآرند بالاتر از کف صحن حیاط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نامی است که در خوزستان به گندم سخت می دهند. مقابل نرمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نانی که خمیر آن از دیوار تنور در آتش افتد و شکل مقصود را بگذارد. نان جداشده از جدار تنور و به آتش افتاده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کتف و میانهء دو کتف و هنوز هم معروف است :
سیه کوله ای گردبازو منم
گران کوه را هم ترازو منم.
نظامی (گنجینه گنجوی).
و رجوع به کول شود.
|| از: کول (معنی اول) + (پسوند نسبت) آنچه بر کول (شانه و پشت) حمل کنند. کوله بار. (فرهنگ فارسی معین). پشته: یک کوله هیزم؛ یک کوله بار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در تداول مردم درکه، پلک. پلک چشم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || عصیده. کاچیک. خوش نرم. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (ص) به معنی ابله و احمق و بی عقل باشد. (برهان). احمق. بی عقل. (از آنندراج). ابله. احمق. نادان. (از ناظم الاطباء). به این معنی صحیح گوله، گول است. (حاشیهء برهان چ معین). || کوتاه. (برهان). کوتاه بالا. (ناظم الاطباء). در لهجهء مازندرانی و گیلکی کله، به معنی کوتاه یا خرد. کوله خاس(1). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به معنی حرام زاده هم هست. (برهان). حرام زاده. (ناظم الاطباء). با مول گیلکی مقایسه شود. (حاشیهء برهان چ معین).
.
(فرانسوی)
(1) - Petit houx.