کوشا
(نف)(1) جد و جهد کننده و کوشش نماینده. (ناظم الاطباء). کوشنده. سعی کننده. مقابل تنبل و کاهل. (فرهنگ فارسی معین). ساعی. جاهد. جادّ. مُجِدّ. جهدکننده در کار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به هر کار کوشا بباید بدن
به دانش نیوشا بباید شدن.فردوسی.
به هستی یزدان نیوشاترم
همیشه سوی داد کوشاترم.فردوسی.
چنین داد پاسخ که کوشا به دین
ز گیتی نیابد مگر آفرین.فردوسی.
بسی گنبد از سنگ بد ساخته
به سنگین ستونها برافراخته
که کوشا دوصد مرد زورآزمای
نه برتافتی زآن ستونی به جای.اسدی.
و حکما گفته اند کوشا باشید تا آبادان باشید... (قابوسنامه).
به الفنجگاه اندرونی بکوش
که جز مرد کوشا نیابد منال.ناصرخسرو.
این هست ولیک نیستت حاجت
تا از پی رزقها شوی کوشا.مسعودسعد.
- کوشاتر؛ کوشنده تر. کوشش کننده تر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بدو گفت آن کس که کوشاتر است
دو گوشش به دانش نیوشاتر است.
فردوسی.
|| به معنی کوشنده و سعی کننده در جنگ و جدال باشد. (برهان). جهدکننده در جنگ. (ناظم الاطباء).
(1) - از: کوش + الف، پسوند فاعلی و صفت مشبهه. (حاشیهء برهان چ معین).
به هر کار کوشا بباید بدن
به دانش نیوشا بباید شدن.فردوسی.
به هستی یزدان نیوشاترم
همیشه سوی داد کوشاترم.فردوسی.
چنین داد پاسخ که کوشا به دین
ز گیتی نیابد مگر آفرین.فردوسی.
بسی گنبد از سنگ بد ساخته
به سنگین ستونها برافراخته
که کوشا دوصد مرد زورآزمای
نه برتافتی زآن ستونی به جای.اسدی.
و حکما گفته اند کوشا باشید تا آبادان باشید... (قابوسنامه).
به الفنجگاه اندرونی بکوش
که جز مرد کوشا نیابد منال.ناصرخسرو.
این هست ولیک نیستت حاجت
تا از پی رزقها شوی کوشا.مسعودسعد.
- کوشاتر؛ کوشنده تر. کوشش کننده تر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بدو گفت آن کس که کوشاتر است
دو گوشش به دانش نیوشاتر است.
فردوسی.
|| به معنی کوشنده و سعی کننده در جنگ و جدال باشد. (برهان). جهدکننده در جنگ. (ناظم الاطباء).
(1) - از: کوش + الف، پسوند فاعلی و صفت مشبهه. (حاشیهء برهان چ معین).