کوش
(اِمص)(1) به معنی کوشش و سعی باشد. (برهان). سعی و جهد و کوشش. (ناظم الاطباء) :
آن همه کم شود چو کوش آمد
گرچه چون زهر بود نوش آمد.
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 284).
تا نکند دوست نظر ضایع است
سعی من و جهد من و کوش من.
نزاری قهستانی (از آنندراج).
|| (فعل امر) امر به کوشش کردن و کوشیدن هم هست یعنی بکوش و سعی کن. (برهان). فعل امر (دوم شخص مفرد) است از کوشیدن. بکوش. سعی کن. (فرهنگ فارسی معین). || (نف) کوشش و سعی کننده را نیز گویند که فاعل(2) باشد. (برهان). کوشش کننده و سعی نماینده. (ناظم الاطباء). کوش، (کوشنده) در ترکیب به معنی کوشنده آید. (از فرهنگ فارسی معین).
- بیهوده کوش؛ آنکه کوشش بیهوده کند. آنکه از کوشش خود نتیجه نتواند گرفت.
- سخت کوش؛ آنکه بسیار کوشش کند. آنکه سعی و جهد بلیغ داشته باشد.
(1) - اسم مصدر مخفف. (حاشیهء برهان چ معین).
(2) - اسم فاعل مرخم: سخت کوش. (حاشیهء برهان چ معین).
آن همه کم شود چو کوش آمد
گرچه چون زهر بود نوش آمد.
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 284).
تا نکند دوست نظر ضایع است
سعی من و جهد من و کوش من.
نزاری قهستانی (از آنندراج).
|| (فعل امر) امر به کوشش کردن و کوشیدن هم هست یعنی بکوش و سعی کن. (برهان). فعل امر (دوم شخص مفرد) است از کوشیدن. بکوش. سعی کن. (فرهنگ فارسی معین). || (نف) کوشش و سعی کننده را نیز گویند که فاعل(2) باشد. (برهان). کوشش کننده و سعی نماینده. (ناظم الاطباء). کوش، (کوشنده) در ترکیب به معنی کوشنده آید. (از فرهنگ فارسی معین).
- بیهوده کوش؛ آنکه کوشش بیهوده کند. آنکه از کوشش خود نتیجه نتواند گرفت.
- سخت کوش؛ آنکه بسیار کوشش کند. آنکه سعی و جهد بلیغ داشته باشد.
(1) - اسم مصدر مخفف. (حاشیهء برهان چ معین).
(2) - اسم فاعل مرخم: سخت کوش. (حاشیهء برهان چ معین).