کوردل
[دِ] (ص مرکب) کندفهم و کج طبع و بی ذهن و بی ادراک را گویند. (برهان). کورباطن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). آنکه حقایق را نبیند و درک نکند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اگر این کوردلان را تو به مردم شمری
من نخواهم که مرا خلق ز مردم شمرند.
ناصرخسرو.
کآن کوردل نیارد پذیرفتن
پند سوار دلدل شهبا را.ناصرخسرو.
جرم از اجرام نبینند بجز کوردلان
طمع از چرخ ندارند مگر عشوه خران.
سنائی.
بر کوردلان سوزن عیسی نسپارم
بر پرده دران رشتهء مریم نفروشم.خاقانی.
بس کوردل است این فلک بی سر و بن
زآن کم نگرد به صورت آرای سخن.
خاقانی.
وای بسا کوردل که از تعلیم
گشت قاضی القضات هفت اقلیم.نظامی.
حکایت بازجست از زیردستان
که مستم کوردل باشند مستان.
نظامی (خسرو و شیرین).
مادام که چرخ گوژپشت و فلک کوردل و گردون دون... (جهانگشای جوینی).
دیده کنِ کوردلان خیال
سرمه کش دیده وران کمال.
امیرخسرو (از آنندراج).
رجوع به کورباطن شود.
اگر این کوردلان را تو به مردم شمری
من نخواهم که مرا خلق ز مردم شمرند.
ناصرخسرو.
کآن کوردل نیارد پذیرفتن
پند سوار دلدل شهبا را.ناصرخسرو.
جرم از اجرام نبینند بجز کوردلان
طمع از چرخ ندارند مگر عشوه خران.
سنائی.
بر کوردلان سوزن عیسی نسپارم
بر پرده دران رشتهء مریم نفروشم.خاقانی.
بس کوردل است این فلک بی سر و بن
زآن کم نگرد به صورت آرای سخن.
خاقانی.
وای بسا کوردل که از تعلیم
گشت قاضی القضات هفت اقلیم.نظامی.
حکایت بازجست از زیردستان
که مستم کوردل باشند مستان.
نظامی (خسرو و شیرین).
مادام که چرخ گوژپشت و فلک کوردل و گردون دون... (جهانگشای جوینی).
دیده کنِ کوردلان خیال
سرمه کش دیده وران کمال.
امیرخسرو (از آنندراج).
رجوع به کورباطن شود.