کنور
[کَ] (اِ) کندوله بود یعنی تنباک(1) غله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص138). ظرفی را گویند که مانند خم بزرگی از گل ساخته که غله در آن کنند. (برهان). همان کندو. (فرهنگ رشیدی). خنور. است که غله در آن کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). سبدی که در آن نان گذارند و یا غله ریزند و نیز خمرهء بزرگی گلین که در آن غله ریزند. (ناظم الاطباء). کندوله و آن چیزی است از گل و سرگین سازند تا گندم در او کنند. (اوبهی). کندو. (جهانگیری). کنور و کندور ظرفی باشد بزرگ مانند خم که از گل و سرگین کنند و غله در آن ریزند و به بعض از زبانها کندوله گویند و به ولایت آذربایجان کندو خوانند. (صحاح الفرس) :
از تو دارم هر چه در خانه خنور
وز تو دارم آرد گندم(2) در کنور.
رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص138).
هر چه بودم به خانه خم و کنور
و آنچه از گونه گون قماش و خنور.
طیان (از لغت فرس ایضاً).
و رجوع به کنون شود.
(1) - ظ: «تبوراک». رجوع به ذیل لغت فرس اسدی چ اقبال ص138 و بتوراک و تبوراک در همین لغتنامه شود.
(2) - در فرهنگ رشیدی و حاشیهء برهان چ معین: وز تو دارم نیز غله ...
از تو دارم هر چه در خانه خنور
وز تو دارم آرد گندم(2) در کنور.
رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص138).
هر چه بودم به خانه خم و کنور
و آنچه از گونه گون قماش و خنور.
طیان (از لغت فرس ایضاً).
و رجوع به کنون شود.
(1) - ظ: «تبوراک». رجوع به ذیل لغت فرس اسدی چ اقبال ص138 و بتوراک و تبوراک در همین لغتنامه شود.
(2) - در فرهنگ رشیدی و حاشیهء برهان چ معین: وز تو دارم نیز غله ...